English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
carp U از روی خرده گیری صحبت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
caviled U خرده گیری کردن
cavils U خرده گیری کردن
cavil U خرده گیری کردن
cavilled U خرده گیری کردن
caviling U خرده گیری کردن
hypercriticize U زیاده خرده گیری کردن
fussing U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
caviled U خرده گیری
cavil U خرده گیری
cavilled U خرده گیری
caviling U خرده گیری
knoit U تغ تغ خرده گیری
censoriousness U خرده گیری
nagging U خرده گیری
criticalness U خرده گیری
cavils U خرده گیری
pedantically U از روی علم فروشی و خامی از روی خرده گیری
dribbled U خرده خرده پیش بردن
dribbles U خرده خرده پیش بردن
dribbling U خرده خرده پیش بردن
dribble U خرده خرده پیش بردن
jobs U کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job U کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
roundest U بی خرده کردن
round U بی خرده کردن
To quibble and equivocate. U پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
speak U صحبت کردن
talks U صحبت کردن
confabulate U صحبت کردن
to talk [to] U صحبت کردن [با]
talked U صحبت کردن
speaks U صحبت کردن
talk U صحبت کردن
retail U خرده فروشی کردن
scrap U خرده اوراق کردن
scrapping U خرده اوراق کردن
scrapped U خرده اوراق کردن
scraps U خرده اوراق کردن
sniffled U تودماغی صحبت کردن
sniffle U تودماغی صحبت کردن
harp on <idiom> U بانارضایتی صحبت کردن
take exception to <idiom> U مخاف صحبت کردن
hobnob U صحبت دوستانه کردن
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
hobnobbing U صحبت دوستانه کردن
go on <idiom> U زیادی صحبت کردن
to speak to somebody U با کسی صحبت کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
sniffled U با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobs U صحبت دوستانه کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
sniffles U تودماغی صحبت کردن
hobnobbed U صحبت دوستانه کردن
sniffle U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling U تودماغی صحبت کردن
to speak candidly <idiom> U بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. U درپرده صحبت کردن
sniffles U با فن فن صحبت یاگریه کردن
pipe up <idiom> U بلندتر صحبت کردن
to switch on U طرف صحبت کردن
To speak with freedom. U آزادانه صحبت کردن .
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
To speak elaborately. U با آب وتاب صحبت کردن
sniffling U با فن فن صحبت یاگریه کردن
tell (someone) off <idiom> U با عصبانیت صحبت کردن
To pay money. To make a payment. U بی پرده صحبت کردن
ad-libs U بدون نوشته صحبت کردن
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
break in upon U قطع کردن صحبت کسی
sound off U باصدای بلند صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. U سر صحبت را با کسی باز کردن
lisp U نوک زبانی صحبت کردن
To talk like a book . U لفظ قلم صحبت کردن
to speak fluently U بطور روان صحبت کردن
To speak slowly. U آهسته صحبت کردن (شمرده)
sniffling U درحال عطسه صحبت کردن
sniffled U درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbed U بدون نوشته صحبت کردن
to talk shop U در باره کار صحبت کردن
to take the floor U حرف زدن صحبت کردن
lisped U نوک زبانی صحبت کردن
squeaking U با صدای جیغ صحبت کردن
sniffle U درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbing U بدون نوشته صحبت کردن
talk shop <idiom> U درموردکار شخصی صحبت کردن
lisps U نوک زبانی صحبت کردن
squeaks U با صدای جیغ صحبت کردن
sniffles U درحال عطسه صحبت کردن
lisping U نوک زبانی صحبت کردن
to interrupt any one's speech U صحبت کسیرا قطع کردن
squeaked U با صدای جیغ صحبت کردن
squeak U با صدای جیغ صحبت کردن
ad-lib U بدون نوشته صحبت کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
declaimed U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phone U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speeches U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phoned U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speech U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
to speak fluent Farsi U روان صحبت کردن زبان پارسی
phones U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaim U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phoning U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
in touch <idiom> U بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
bespeak U قبلا درباره چیزی صحبت کردن
sips U خرده خرده نوشی
sipped U خرده خرده نوشی
sip U خرده خرده نوشی
sipping U خرده خرده نوشی
noil U خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
adlib U بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to talk insistently to somebody U با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
blather U حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to speak on behalf of [as representative] U از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
beat around the bush <idiom> U غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To speak in a low voice. U آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant U باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
telephoned U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
conversed U : صحبت کردن محاوره کردن
conversing U : صحبت کردن محاوره کردن
converse U : صحبت کردن محاوره کردن
converses U : صحبت کردن محاوره کردن
gesticulates U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
He's a wet blanket. U او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoots U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
to ask somebody to say a few words U خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
decoppering U مس گیری کردن
ensue U پی گیری کردن
ensued U پی گیری کردن
ensues U پی گیری کردن
follow up U پی گیری کردن
emendate U غلط گیری کردن
targetting U هدف گیری کردن
crack down on <idiom> U سخت گیری کردن
targetted U هدف گیری کردن
caulk U بتونه گیری کردن
targets U هدف گیری کردن
to keep one's distance U کناره گیری کردن
fussiness U ایراد گیری کردن
intercepts U جلو گیری کردن
preclude U پیش گیری کردن
precluded U پیش گیری کردن
target U هدف گیری کردن
hold aloof U کناره گیری کردن
measure U اندازه گیری کردن
throw up U کناره گیری کردن از
precluding U پیش گیری کردن
targeting U هدف گیری کردن
precludes U پیش گیری کردن
desalt U نمک گیری کردن از
targeted U هدف گیری کردن
To remove the stains . U لکه گیری کردن
to give wide berth to U کناره گیری کردن از
intercepting U جلو گیری کردن
refueled U سوخت گیری کردن
fuelling U سوخت گیری کردن
proofread U غلط گیری کردن
factorize U فاکتور گیری کردن
seceded U کناره گیری کردن
secede U کناره گیری کردن
fuelled U سوخت گیری کردن
refueling U سوخت گیری کردن
to seclude oneself U کناره گیری کردن
intercept U جلو گیری کردن
fueled U سوخت گیری کردن
intercepted U جلو گیری کردن
secedes U کناره گیری کردن
seceding U کناره گیری کردن
retire U کناره گیری کردن
tup U جفت گیری کردن
to split hairs U نکته گیری کردن
proofreads U غلط گیری کردن
retires U کناره گیری کردن
shell U سبوس گیری کردن
shelling U سبوس گیری کردن
shells U سبوس گیری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com