English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
extort U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts U اخاذی کردن زیاد ستاندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
surcharges U زیاد ستاندن
surcharge U زیاد ستاندن
extort U اخاذی کردن
extorted U اخاذی کردن
extorts U اخاذی کردن
bleeds U اخاذی کردن
bleed U اخاذی کردن
extorting U اخاذی کردن
cadges U اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadge U اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadged U اخاذی کردن دوره گردی کردن
cadging U اخاذی کردن دوره گردی کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
take U ستاندن
takes U ستاندن
to kill somebody U جان کسی را ستاندن
to claim somebody's life U جان کسی را ستاندن
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
gouges U با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouge U با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouged U با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouging U با اسکنه کندن بزور ستاندن
blackmail U اخاذی
exaction U اخاذی
extortion U اخاذی
extorsion U اخاذی
blackmails U اخاذی
blackmailing U اخاذی
blackmailed U اخاذی
racketeering U اخاذی به تهدید
extortion U اخاذی اجحاف
work over <idiom> U کتک زدن برای اخاذی
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend U زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
heightens U زیاد کردن
overloads U زیاد پر کردن
propagates U زیاد کردن
heightening U زیاد کردن
overloaded U زیاد پر کردن
increased U زیاد کردن
propagated U زیاد کردن
increase U زیاد کردن
propagating U زیاد کردن
propagate U زیاد کردن
overload U زیاد پر کردن
heightened U زیاد کردن
intensification U زیاد کردن
add زیاد کردن
to run rup U زیاد کردن
heighten U زیاد کردن
increases U زیاد کردن
overstock U زیاد پر کردن
grnish U زیاد کردن
to overexert U تقلای زیاد کردن
expanded , capacity U زیاد کردن گنجایش
overheats U زیاد گرم کردن
add U زیاد کردن برد
overpress U زیاد پافشاری کردن در
overrating U زیاد براورد کردن
ransacking U زیاد کاوش کردن
make much of U استفاده زیاد کردن از
to overstrain oneself U تقلای زیاد کردن
ransack U زیاد کاوش کردن
ransacked U زیاد کاوش کردن
overheat U زیاد گرم کردن
overheated U زیاد گرم کردن
overfreight U زیاد بار کردن
ransacks U زیاد کاوش کردن
over excite U زیاد تحریک کردن
elevation of security U زیاد کردن تامین
to overwork oneself U زیاد کار کردن
overrate U زیاد براورد کردن
overrated U زیاد براورد کردن
overrates U زیاد براورد کردن
over refine U زیاد موشکافی کردن
adding U زیاد کردن برد
oversimplification U زیاد ساده کردن
overestimating U زیاد براورد کردن
overestimates U زیاد براورد کردن
overworking U کار زیاد کردن
overworks U کار زیاد کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
overestimate U زیاد براورد کردن
propagate U زیاد کردن پروردن
overcharged U زیاد حساب کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
superheat U گرم کردن زیاد
overwork U کار زیاد کردن
overworked U کار زیاد کردن
raises U پروراندن زیاد کردن
oversimplified U زیاد ساده کردن
overloads U زیاد بار کردن
overloaded U زیاد بار کردن
overload U زیاد بار کردن
propagating U زیاد کردن پروردن
propagates U زیاد کردن پروردن
propagated U زیاد کردن پروردن
strain U کوشش زیاد کردن
adds U زیاد کردن برد
raise U پروراندن زیاد کردن
oversimplifies U زیاد ساده کردن
oversimplify U زیاد ساده کردن
overestimated U زیاد براورد کردن
oversimplifying U زیاد ساده کردن
strains U کوشش زیاد کردن
to bolt U با سرعت زیاد حرکت کردن
To live a long life . U عمر طولانی (زیاد ) کردن
to rummage out U با جستجوی زیاد پیدا کردن
gap U اختلاف زیاد شکافدار کردن
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
gaps U اختلاف زیاد شکافدار کردن
overpress U زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
give or take <idiom> U از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
enlarging U توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges U توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunts U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarged U توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashes U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarge U توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear U مغلوب کردن زیاد میوه دادن
slash U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to overeach oneself U زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset U زینت دادن زیاد بار کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
haunt U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overwind U بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to dwell on U زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
to occupy much space U فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
pick and choose U در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to work hard U سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
to piss off the wrong people <idiom> U آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflate U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflates U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock U زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
lionize U مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrates U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimating U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
multiple U حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
shim U واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad U مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overloaded U زیاد بار کردن اضافه بار
overloads U زیاد بار کردن اضافه بار
overload U زیاد بار کردن اضافه بار
very U زیاد
thickest U زیاد
late U زیاد
effusively U زیاد
intense U زیاد
profusely U زیاد
widest U زیاد
thicker U زیاد
extensive U زیاد
intensely U زیاد
thick U زیاد
extortionate U زیاد
supererogatory U زیاد
profoundly U زیاد
populous U زیاد
highs U زیاد
hugely U زیاد
tremendously U زیاد
immoderate U زیاد
intensively U زیاد
highest U زیاد
overly U زیاد
plethoric U زیاد
numerous U زیاد
heavily U زیاد
plaguily U زیاد
to a large extent U زیاد
superabundant U زیاد
many U زیاد
mortally U زیاد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com