English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the five senses U حواس پنجگانه
sensed U حواس پنجگانه
sense U حواس پنجگانه
senses U حواس پنجگانه
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
I simply cant concentrate. U حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
photo distance U مسافت اندازه گیری شده ازعکس هوایی مسافت روی عکس
time distance U مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
mean free path for attenuation U مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
range scale U طبله برد مقیاس مسافت جدول مسافت
attenuation mean free path U مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
scattering mean free path U مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
mean free for scattering U مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
short international U مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
range section U قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
range component U عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
quintuplet U پنجگانه
quinquepartite U پنجگانه
quintet U پنجگانه
quintette U پنجگانه
five U پنجگانه
quintets U پنجگانه
quintuplets U پنجگانه
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
windsor round U مسابقه تیراندازی با 63 تیراز مسافت 06 متری و 63تیر از مسافت 05 متری و63 تیر از 04 متری با کمان
pentathlon U ورزشهای پنجگانه
pentathlons U ورزشهای پنجگانه
the great lakes U دریاچههای پنجگانه
modern pentathlon U پنجگانه مدرن
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
quintuple U ضرب در پنج پنجگانه
vehicle stopping distance U مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
pentarch U رئیس یک شهر از شهرهای پنجگانه
pentateuch U کتب پنجگانه عهد عتیق
the fire books of moses U اشعاریا کتابهای پنجگانه توراه
pentateuchal U وابسته به اسفار پنجگانه توریه
pentathlete U شرکت کننده در مسابقه پنجگانه دو و میدانی
mean free path absorption U مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
road distance U مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
absorption mean free path U مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
coincidence range finder U مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
distract U حواس
distracts U حواس
wool-gathering U حواس پرتی
wackiest U حواس پرت
collectedness U جمعی حواس
wacky U حواس پرت
abstractedly U با تفرقه حواس
abstractedness U تفرقه حواس
whackier U حواس پرت
whackiest U حواس پرت
wackiness U حواس پرتی
aprosexia U تفرقه حواس
mental defectives U اختلال حواس
wackier U حواس پرت
distraught U پریشان حواس
absentminded U حواس پرت
distraction U حواس پرتی
absent-mindedly U حواس پرت
attentions U خاطر حواس
absent-minded U حواس پرت
preoccupiedly U با حواس پریشان
absent minded U حواس پرت
distractions U حواس پرتی
sensuousness U وابستگی به حواس
preoccupied U پریشان حواس
attention U خاطر حواس
big five U بیشتر باthe بزرگان پنجگانه . نامی است که در کنفرانس صلح پاریس 9191 به فرانسه امریکا
intervention U دخالت
interference U دخالت
mediacy U دخالت
interventions U دخالت
sensorium U مرکز حواس اعضای حس
light headed U گیج حواس پرت
dysaesthesia U اختلال حواس جسمانی
wool gather U حواس پرت بودن
supersensible U ماوراء عالم حواس
light-headed U گیج حواس پرت
collected U دارای حواس جمع
to space out U پرت شدن حواس
featherhead U شخص پریشان حواس
off-putting U حواس پرت کننده
sensuous U وابسته به حواس یااحساسات
nitwit U ادم پریشان حواس
sensuously U وابسته به حواس یااحساسات
haptics U علم حواس پوستی
nitwits U ادم پریشان حواس
telemetering U ارزیابی کردن موشکها مسافت سنجی کردن مسافت سنجی
hand U دخالت کمک
to chop in U دخالت درگفتگوکردن
take part U دخالت کردن
to have a finger in the pie U دخالت کردن
handing U دخالت کمک
interfere U دخالت کردن
interferes U دخالت کردن
admix U دخالت کردن
participate U دخالت کردن
participated U دخالت کردن
participates U دخالت کردن
intervene U دخالت کردن
intervened U دخالت کردن
meddled U دخالت بیجاکردن
meddle U دخالت بیجاکردن
interfered U دخالت کردن
intervenes U دخالت کردن
meddlesomeness U دخالت بیجا
to strike in U دخالت کردن
meddling U دخالت بیجا
meddles U دخالت بیجاکردن
interferential U وابسته به دخالت
sofar U سیستم مسافت یابی صوتی دریایی نوعی روش مسافت یابی صوتی دریایی
preoccupiedly U با داشتن حواس در جای دیگر
self collected U دارای کف نفس حواس جمع
woolly headed U مغشوش گیج و حواس پرت
featherhead U ادم حواس پرت سبکسر
interposition U دخالت میانه گیری
to step in U دخالت کردن توامدن
exchange intervention U دخالت در بازار ارز
take part U دخالت یا شرکت کردن
wink at <idiom> U اجازه دخالت ندادن
featherbrain U ادم حواس پرت پریشان خیال
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
intromit U دخالت کردن مزاحم شدن
come between <idiom> U درروابط دونفر دخالت کردن
pentathlons U مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
pentathlon U مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
to listen with rapt attention U با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
hen hussy U مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
She's got a finger in every pie. U او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
but for income U قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
automation U استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
mysticism U مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد
summary conviction U حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
frustrations U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat driver U مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
supervening impossibility of performance U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers U مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
classical economics U نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother U دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism U عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
sensed U حس احساس
gusto U احساس
sentiment U احساس
sense U احساس
sensing U احساس
percipience U احساس
senses U حس احساس
sensed U احساس
appriciation U احساس
senses U احساس
sensation U احساس
sensations U احساس
esthesis U احساس
impression U احساس
apperception U احساس
impressions U احساس
sense U حس احساس
feeling U احساس
thick skinned U بی احساس
sense line U خط احساس
aesthsis U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
feelings U احساس
apathetic U بی احساس
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
concertina fold U قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
handles U احساس بادست
aggro U احساس پرخاشگری
handle U احساس بادست
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
nostalgia U احساس غربت
sensibility U احساس ودرک هش
amenability U احساس مسئولیت
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
antipathy U احساس مخالف
malaise U احساس مرض
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
guilt feeling U احساس گناه
euthymia U احساس سرحالی
esthesiometer U احساس سنج
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
impassible U فاقد احساس
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
dual sensation U احساس دوگانه
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
aesthesia U قوه احساس
sensibilities U احساس ودرک هش
carebaria U احساس فشار در سر
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
perceptions U دریافت احساس
supersensory U مافوق احساس
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com