Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
consternate
U
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
angst
U
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
haze
U
متوحش کردن زدن
funky
U
متوحش
razzle dazzle
U
تحیر
quandaries
U
تحیر حیرت
quandary
U
تحیر حیرت
extrasensory
U
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
horrify
U
وحشت زده کردن
horrifying
U
وحشت زده کردن
terrifying
U
وحشت زده کردن
horrifies
U
وحشت زده کردن
gally
U
وحشت زده کردن
horrified
U
وحشت زده کردن
terrify
U
وحشت زده کردن
terrifies
U
وحشت زده کردن
terrified
U
وحشت زده کردن
panicking
U
هراس وحشت زده کردن
overawe
U
خیلی وحشت زده کردن
overawed
U
خیلی وحشت زده کردن
panicked
U
هراس وحشت زده کردن
overawes
U
خیلی وحشت زده کردن
to put the fear of God into somebody
U
کسی را وحشت زده کردن
overawing
U
خیلی وحشت زده کردن
panic
U
هراس وحشت زده کردن
to escape with nothing more than/just a fright
U
از دست چیزی فقط با وحشت فرار کردن
appreciated
U
احساس کردن
appreciates
U
احساس کردن
appreciating
U
احساس کردن
feels
U
احساس کردن
senses
U
احساس کردن
sensed
U
احساس کردن
feel
U
احساس کردن
appreciate
U
احساس کردن
sense
U
احساس کردن
scunner
U
احساس نفرت کردن
To feel lonely (lonesme).
U
احساس تنهائی کردن
warm one's blood/heart
<idiom>
U
احساس راحتی کردن
forefeel
U
ازپیش احساس کردن
too big for one's breeches/boots
<idiom>
U
احساس بزرگی کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
U
[یک کم احساس مریضی کردن]
wamble
U
احساس تهوع کردن
to feel cold
U
احساس سردی کردن
to freeze
U
احساس سردی کردن
to be humbled
U
احساس فروتنی کردن
to feel humbled
U
احساس فروتنی کردن
synesthesia
U
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to be humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
to feel a pang of jealousy
U
ناگهانی احساس حسادت کردن
sensate
U
اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
to be touched
[hit]
by a pang of regret
U
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something
U
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
to feel any one's pulse
U
حس کردن احساس کردن دریافتن
autos
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
jitters
U
وحشت
frights
U
وحشت
fright
U
وحشت
panicked
U
وحشت
panicking
U
وحشت
dismalness
U
وحشت
awfulness
U
وحشت
trepidation
U
وحشت
fears
U
وحشت
dreads
U
وحشت
dread
U
وحشت
panic
U
وحشت
awed
U
وحشت
dreading
U
وحشت
awless
U
بی وحشت
gris
U
وحشت
fear
U
وحشت
feared
U
وحشت
fearing
U
وحشت
awe
U
وحشت
frayed
U
وحشت
abhorrence
U
وحشت
frays
U
وحشت
fray
U
وحشت
funk
U
وحشت
terror
U
وحشت بلا
requiems
U
نماز وحشت
horror
U
وحشت مورمور
dismay
U
وحشت زدگی
dismayed
U
وحشت زدگی
frights
U
هراس وحشت
forlornness
U
وحشت یاس
fear prayer
U
نماز وحشت
horrors
U
وحشت مورمور
fright
U
هراس وحشت
morbid
U
وحشت اور
terrors
U
وحشت بلا
pavor nocturnus
U
وحشت شبانه
horror-struck
U
وحشت زده
dismaying
U
وحشت زدگی
dismays
U
وحشت زدگی
alarum
U
بیم و وحشت
frightened
U
وحشت زده
awestricken
U
وحشت زده
requiem
U
نماز وحشت
horror struck
U
وحشت زده
fear of the future
U
وحشت از آینده
awestruck
U
وحشت زده
affright
U
وحشت زده
panic struck
U
وحشت زده
panic stricken
U
وحشت زده
aghast
U
وحشت زده
strike with terror
U
وحشت زده
struck with teror
U
وحشت زده
cuse of a
U
موجب وحشت
terrible
U
وحشت اور ترسناک
startle
U
وحشت زده شدن
startle
U
پرش وحشت زدگی
startled
U
وحشت زده شدن
startles
U
وحشت زده شدن
heart skip a beat
<idiom>
U
وحشت زده یا بر آشفتن
startles
U
پرش وحشت زدگی
appals
U
وحشت زده شدن
startled
U
پرش وحشت زدگی
horrendous
U
ترسناک وحشت اور
appallingly
U
وحشت زده شدن
jittery
U
وحشت زده و عصبی
gruesomely
U
چنانکه وحشت اورد
appal
U
وحشت زده شدن
appall
U
وحشت زده شدن
appalled
U
وحشت زده شدن
alarmed
U
بیم و وحشت ساعت زنگی
gruesome
U
وحشت اور نفرت انگیز
creepy
U
وحشت زده غیر عادی
gast
U
وحشت جانور بدون اولاد
alarms
U
بیم و وحشت ساعت زنگی
alarm
U
بیم و وحشت ساعت زنگی
alarmingly
U
بیم و وحشت ساعت زنگی
My hair stood on end .
U
مو بر بدنم راست شد ( از وحشت وغیره )
touch
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
stage fright
U
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
He had the air of a frightened(scared)child.
U
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
boggle
U
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
sensed
U
احساس
senses
U
حس احساس
sensing
U
احساس
sense line
U
خط احساس
sensed
U
حس احساس
sense
U
حس احساس
aesthesiogenic
U
احساس زا
appriciation
U
احساس
sensations
U
احساس
feeling
U
احساس
sense
U
احساس
feelings
U
احساس
senses
U
احساس
impression
U
احساس
sentiment
U
احساس
percipience
U
احساس
thick skinned
U
بی احساس
esthesis
U
احساس
sensation
U
احساس
gusto
U
احساس
apperception
U
احساس
apathetic
U
بی احساس
aesthsis
U
احساس
impressions
U
احساس
aesthesia
U
قوه احساس
amenability
U
احساس مسئولیت
pang
U
احساس بد وناگهانی
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
malaise
U
احساس مرض
guilt feeling
U
احساس گناه
perceptions
U
دریافت احساس
perception
U
دریافت احساس
antipathy
U
احساس مخالف
feeling of inadequacy
U
احساس بی کفایتی
subjective sensation
U
احساس غیرعینی
feeling of inadequacy
U
احساس نابسندگی
stolid
U
فاقد احساس
stolidly
U
فاقد احساس
malease
U
احساس مرض
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
chilled to the bones
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
impassible
U
فاقد احساس
sensibilities
U
احساس ودرک هش
itchiness
U
احساس خارش
limen
U
استانه احساس
sensibility
U
احساس ودرک هش
euthymia
U
احساس سرحالی
feelers
U
احساس کننده
feeler
U
احساس کننده
supersensory
U
مافوق احساس
humiliation
U
احساس حقارت
sense wire
U
سیم احساس
carebaria
U
احساس فشار در سر
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
sense switch
U
گزینهء احساس
aggro
U
احساس پرخاشگری
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com