English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
off U بسوی
at U بسوی
toward U بسوی
to U بسوی
against U بسوی
towards U بسوی
into U بسوی
inpouring U بسوی درون
to put a bout U بسوی دیگرگرداندن
spaceward U بسوی فضا
landward U بسوی زمین
landward U بسوی خشکی
onward U بسوی جلو
east U بسوی خاوررفتن
seaward U بسوی دریا
selenotropic U بسوی ماه
south wards U بسوی جنوب
skyward U بسوی اسمان
soiuth ward U بسوی جنوب
over- U بسوی دیگر
aport U بسوی بندر
earthward U بسوی زمین
over U بسوی دیگر
eastbound U بسوی شرق
easterly U بسوی شرق
off U عازم بسوی
aslant U بسوی سراشیب اریبی
base running U دویدن بسوی پایگاه
goal kick U شوت بسوی دروازه
introrsal U رو کننده بسوی درون
drive to maturity U حرکت بسوی بلوغ
introrse U رو کننده بسوی درون
shooting U شوت بسوی دروازه
northward U بسوی شمال شمالا
introvert U بسوی درون کشیدن
infalling U ریزش بسوی درون
introverts U بسوی درون کشیدن
orientate U توجه بسوی خاور
shootings U شوت بسوی دروازه
orientates U توجه بسوی خاور
orientating U توجه بسوی خاور
introversion U برگشت بسوی درون
wester U بسوی باختر رفتن
southwestward U بسوی جنوب غربی
sentimentalism U گرایش بسوی احساسات
uptrend U تمایل بسوی بالا
sentimentality U گرایش بسوی احساسات
earthbound U متوجه بسوی زمین
southwestwards U بسوی جنوب غربی
northwards U بسوی شمال شمالا
make for U پیش رفتن بسوی
propulsion U فشار بسوی جلو
adductive U استشهادی بسوی محور کشنده
indraft U ریزش چیزی بسوی درون
continuation U حرکت مداوم بسوی سبد
upsurge U بسوی بالا موج زدن
south U بسوی جنوب نیم روز
westward U بسوی باختر بطرف مغرب
westwards U بسوی باختر بطرف مغرب
plinking U تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
indraght U ریزش چیزی بسوی درون
itself U خودش
himself U خودش
herself U خودش
We made a long step toward success. U قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
postward U بسوی محل شروع اسب دوانی
the odds are in our favour U احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
number one <idiom> U برای دل خودش
in his own name U به اسم خودش
in his own name U بخاطر خودش
to his own profit U بفایده خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own similitude U مانند خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
in his own similitude U بصورت خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
herself U خود ان زن خودش را
sniping U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
transhumant U حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
snipe U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
To go cap in hand to someone. U دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
send down U پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
It is her all right. U خود خودش است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
tomorow morning . I wI'll leavew for london. U فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
delayed steal U دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
drive to maturity U جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
ferryboat U قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboats U قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
gain ground U ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advance U پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing U پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advances U پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
drive U راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drives U راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
peripheral U که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease U وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing U کار کار خودش است
external U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
privacy U قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com