English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to have a finger in the pie U پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to saddle any one with a task U کاری را بدوش کسی گذاشتن
to shift a burden U کاری رابدوش دیگری گذاشتن
intercessor U پادرمیان
To pawn ones life ( honour) . U زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
interlope U پادرمیان کار دیگران گذاردن
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
inturn U بدرون یکجور رقص گذاردن پادرمیان رانهای حریف
blow one's own horn <idiom> U شکست درچیزی
up one's alley <idiom> U مهارت درچیزی
take part in <idiom> U درچیزی شرکت داشتن
plugs U بستن درچیزی را گرفتن
livability U قابلیت زندگی درچیزی
plug U بستن درچیزی را گرفتن
to r.over something U درچیزی اندیشه کردن
plugging U بستن درچیزی را گرفتن
to p with others in something U درچیزی بادیگران شریک شدن
throw in one's lot with <idiom> U ملحق شدن ،شرکت درچیزی
have an eye for <idiom> U سلیقه خوبی درچیزی داشتن
up one's street [British English] , down one's alley [American English] U مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
pinhole U سوراخی که ازفرو کردن سنجاق درچیزی پدیداید
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
plumbery U سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics U موزاییک کاری معرق معرق کاری
to pickle a rod for U گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
load U گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
loads U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
let U گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
lays U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
run home U جا گذاشتن
lay U گذاشتن
placing U گذاشتن
places U گذاشتن
place U گذاشتن
letting U گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
lets U گذاشتن
to trample on U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
putting U گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
puts U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
put U گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
leaving U گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
placement U گذاشتن
placements U گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
leave U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
fixes U کار گذاشتن
hang-ups U معوق گذاشتن
installing U کار گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
parcel U دربسته گذاشتن
installs U کار گذاشتن
mouthed U در دهان گذاشتن
fix U کار گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
saluting U احترام گذاشتن
strand U تنها گذاشتن
saluted U احترام گذاشتن
mouths U در دهان گذاشتن
mouthing U در دهان گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
cramp U درقید گذاشتن
cramps U درقید گذاشتن
salute U احترام گذاشتن
handles U دسته گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
tip U نوک گذاشتن
salutes U احترام گذاشتن
hang-up U معوق گذاشتن
tipping U نوک گذاشتن
shutter U پرده گذاشتن
shutters U پرده گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
hang up U معوق گذاشتن
mouth U در دهان گذاشتن
vane U پر گذاشتن به تیر
juxtaposed U پیش هم گذاشتن
juxtaposed U پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes U پیش هم گذاشتن
juxtaposes U پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing U پیش هم گذاشتن
juxtaposing U پهلوی هم گذاشتن
plight U گرو گذاشتن
cloister U درصومعه گذاشتن
cloisters U درصومعه گذاشتن
embark U درکشتی گذاشتن
embarked U درکشتی گذاشتن
embarking U درکشتی گذاشتن
leather U چرم گذاشتن به
juxtapose U پهلوی هم گذاشتن
juxtapose U پیش هم گذاشتن
earmarks U کنار گذاشتن
vanes U پر گذاشتن به تیر
stipulation U شرط گذاشتن
welt U مغزی گذاشتن
welts U مغزی گذاشتن
dot U نقطه گذاشتن
dotting U نقطه گذاشتن
mark U علامت گذاشتن
marks U علامت گذاشتن
depositing U به امانت گذاشتن
earmark U کنار گذاشتن
invest U سرمایه گذاشتن
invested U سرمایه گذاشتن
investing U سرمایه گذاشتن
traced U اثر گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
mortgage U گرو گذاشتن
mortgages U گرو گذاشتن
mortgaging U گرو گذاشتن
point U نوک گذاشتن
bank U در بانک گذاشتن
banks U در بانک گذاشتن
suspend U مسکوت گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
trace U اثر گذاشتن
salve U ضماد گذاشتن
exposing U بی پناه گذاشتن
invests U سرمایه گذاشتن
badger U :سربسر گذاشتن
badgered U :سربسر گذاشتن
badgering U :سربسر گذاشتن
badgers U :سربسر گذاشتن
embed U کار گذاشتن
embeds U کار گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
respects U احترام گذاشتن به
embarks U درکشتی گذاشتن
expose U بی پناه گذاشتن
exposes U بی پناه گذاشتن
install U کار گذاشتن
begueath U به ارث گذاشتن
to put a way U کنار گذاشتن
underpricing U کم قیمت گذاشتن
vowelize U واکه گذاشتن
walk out on U قال گذاشتن
welch U کلاه گذاشتن
window dress U بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. U پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . U ریش گذاشتن
To grow a mustache . U سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. U سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . U فرق گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
look up to <idiom> U احترام گذاشتن به
pull the wool over someone's eyes <idiom> U سربه سر گذاشتن
undercharge U کم خرج گذاشتن در
underact U از کار کم گذاشتن
to put by U کنار گذاشتن
to put in pledge U گرو گذاشتن
to put up forsale U بمزایده گذاشتن
to put up to a U بمزایده گذاشتن
to sell by a U بمزایده گذاشتن
to set a trap U تله گذاشتن
to set down U بزمین گذاشتن
to set one's seal to U صحه گذاشتن
to sow mines U مین گذاشتن
to stand sentinel U نگهبان گذاشتن در
to take ship U درکشتی گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com