English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to feel secure U مطمئن شدن
to feel secure U مطمئن بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I dont feel well. I feel under the weather. U حالش طوری نیست که بتواند کار کند
secure U محکم نگهداشتن
secure U به دست اوردن امن
secure U محفوظ
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
to secure U تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
it is secure U محکم است
it is secure U عیب نمیکند
secure U به دست اوردن
secure U بی خطر
secure U مطمئن استوار
secure U محکم
secure U درامان تامین
secure U حفظ کردن
secure U محفوظ داشتن
secure U تامین کردن
secure U امن
secure U تامین کردن هدف
secure U تصرف کردن گرفتن هدف
secure U مطمئن تامین کردن
secure U تامین شده
secure U ایمن
secure of victory U مطمئن به پیروزی
secure kernel U هسته امن
secure arguments U دلائل متین یامحمکم
secure system U سیستمی که بدون اجازه قابل دستیابی نیست
i have a secure grasp of it U محکم دارمش
i have a secure grasp of it U انرا گرفته ام
i have a secure grasp of it U محکم
In a secure ( safe ) place. U درمحل محکم وامنی
secure sockets layer U پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
secure transaction technology U سیستم ساخت ماکروسافت برای ایجار اتصال ایمن بین جستجوگر کاربر و وب سایت فروشنده که به کاربر امکان پرداخت قیمت کالاها روی اینترنت میدهد
secure electronic transactions U استاندارد گروهی از بانکها یا شرکتهای اینترنت که به کاربران امکان خرید بی خط ر روی اینتریت می دهند
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
secure hypertext transfer protocol U گسترش پروتکل ارسالی HTTP که امکان وجود یک بخش کدگذاری شده بین جستجوگر وب کاربر و وب سرور امن را ایجاد میکند
secure encryption payment protocol U سیستمی که یک اتصال امن بین جستجوگرکاربر ووب سایت فروشنده ایجاد میکند تا کاربران بتوانند قیمت کالاها را روی اینترنت بپردازند
I feel it is appropriate ... U به نظر من بهتر است که ...
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
feel U احساس کردن
How are you?How do you feel? U آب وهوای اروپ؟ به حالم سا زگاز نیست
feel U لمس کردن محسوس شدن
we feel U گرسنه مان هست
i feel U گرسنه هستم
to feel sure U یقین بودن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
get the feel of <idiom> U عادت کردن یا آوختن چیزی
I feel sorry for her. U دلم برای دخترک می سوزد
i feel U گرسنه ام هست
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
feel sorry for <idiom> U افسوس خوردن
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
to feel sure U خاطر جمع بودن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to not feel hungry [to not like having anything] U اصلا اشتها نداشتن
What do you feel like having today? U امروز تو به چه اشتها داری؟
I feel nauseated. U حالت تهوع دارم.
I feel like throwing up. <idiom> U دارم بالا میارم.
to feel women up U دستمالی کردن زنها [منفی]
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
I feel strongly about this. U جدی می گویم.
feel awkward U خجالت کشیدن [در مهمانی]
feel the pinch <idiom> U در تنگنای مالی قرار گرفتن
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
to feel cold U از سرما یخ زدن
to feel cold U احساس سردی کردن
feel embarrassed U خجالت کشیدن [در مهمانی]
to feel women up U عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
I feel cold. U سردم است
i feel sleepy U خواب الود هستم
To feel attached to someone . U به کسی دل بستن
I feel sleepy. U خوابم می آید
where do you feel the pain U کجایتان درد میکند در کجااحساس درد میکنید
to feel strange U گیج بودن
to feel strange U ناراحت بودن
to feel strange U خود را غریب دیدن
to feel sick U حال تهوع داشتن
to feel queer U بی حال بودن
to feel any one's pulse U کمان کردن
to feel any one's pulse U لمس کردن
to feel sick U قی کردن
to feel any one's pulse U دست زدن
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
to feel after any thing جستجو کردن
i feel sleepy U خوابم میاید
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
I feel like a fifth wheel. U من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
to feel queer U گیج بودن
i do not feel like working U حال
i do not feel like working U کار کردن ندارم
I feel warm . U گرمم شده
I feel pity (sorry) for her. U دلم بحالش می سوزد
i feel wather you and I'm sorry about what happened before U معنیش به فارسی
to feel on top of the world U تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
I feel relieved because of that issue! U خیال من را از این بابت راحت کردی!
ido not feel my legs U نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
i sort of feel sick U یک جوری میشوم
If you don't feel like it, (you can) just stop. U اگر حوصله این کار را نداری خوب دست بردار ازش.
i sort of feel sick U مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
i feel wather and you I'm sorry about what happened before U معنیش به فارسی چی میشه
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
to feel [a bit] peckish U کمی حس گرسنگی کردن
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
I feel morally bound to … U از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
to look [feel] like a million dollars U بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
To feel on top of the world. U با دم خود گردو شکستن
I dont feel like work today. U جویای حال ( احوال ) کسی شدن
I feel pins and needles in my foot. U پایم خواب رفته
To sound someone out . To feel someones pulse . U مزه دهان کسی را فهمیدن
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . U اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
to get riled [to feel riled] U آزرده شدن [عصبانی شدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com