Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to be broken on the wheel
U
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wheel measurement
[ wheel measuring]
U
بازرسی چرخ
[سنجش چرخ]
broken-down
U
ازپای درامد
broken
U
رام واماده سوغان گیری
broken
U
نقض شده
broken
U
منقطع منفصل
broken
U
شکسته شده
broken
U
شکسته
broken
<adj.>
U
شکسته
[دستگاهی]
broken down
U
ازپای درامد
broken
<adj.>
U
خراب
broken stone
U
خرده سنگ
wind broken
U
ریوی شده
broken stone
U
سنگریزه
broken hardening
U
سخت گردانی شکسته
broken stone
U
سنگ شکسته
wind broken
U
دچار پربادی
broken stowage
U
فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken weather
U
هوای بی قرار
broken winded
U
تنگ نفس
broken bricks
U
پاره اجر
broken sleep
U
خواب بریده بریده
broken ground
U
زمین ناهموار
broken field
U
محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken fibres
U
تار عضلانی پاره شده
broken english
U
انگلیسی دست و پا شکسته
broken country
U
زمین دوعارضه
broken country
U
زمین مضرس
broken bricks
U
سنگریزه
broken marriage
U
زناشویی گسیخته
broken money
U
پول خرد
broken rock
U
صخره
My car has broken down.
اتومبیلم خراب شده است.
broken wind
U
یلپپیک
broken hearted
U
دلشکسته
broken homes
U
خانواده گسیخته
broken home
U
خانواده گسیخته
The lamp is broken.
لامپ خراب است.
The socket is broken.
پریز برق شکسته است.
In my broken English .
U
با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken-hearted
U
دلشکسته
heart broken
U
محنت زده
heart broken
U
دل شکسته
Burglars have broken in.
U
دزد ها
[با زور]
آمده بودند تو.
wind broken
U
خسته
broken-hearted
<adj.>
U
دل شکسته
a broken arm
U
بازوی شکسته
To speake broken French.
U
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
The door – handle has broken off.
U
دسته درشکسته است
he received a broken hand
U
دستش شکست
I had my car broken into last week.
U
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
The dog has broken loose .
U
سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
broken traffic line
U
خط گسسته برای امد و شد
broken traffic line
U
خط چین برای امد و شد
My face has broken with pimples.
U
صورتم جوش زده است
He broken an Olympic record.
U
رکورد المپیک را شکست
That jar is broken and that measure spilt .
<proverb>
U
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
He felt like he'd finally broken the jinx.
U
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.
U
دیروز دزد خانه همسایه را زد.
four wheel
U
چهارچرخه
He's a fifth wheel.
U
او
[مرد]
آدم زایدی است.
wheel
U
چرخ طایر
wheel
U
گردش ناو
fifth wheel
U
چرخپنجم
wheel
U
چرخیدن
wheel
U
گرداندن
to be a fifth wheel
[to be in the way]
U
آدم اضافه
[بدون همسر]
بودن
[در جشنی که همه زوج دارند]
to take the wheel
U
پشت رل نشستن
wheel
U
چرخ
wheel
U
دور
wheel
U
چرخش
wheel
U
رل ماشین
fifth wheel
U
جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
third wheel
U
سومینچرخدنده
be a fifth wheel
<idiom>
U
آدم اضافی یا زاید
[در گروهی از آدمها]
wheel
U
چرخ نخ ریسی
wheel
U
دوک نخ ریسی
wheel
U
[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel
U
جاروب کردن با پا
wheel
U
ساسایی
wheel
U
چرخ سمباده
wheel well
U
محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel
U
اتحادیه ورزشی
wheel wright
U
چرخ ساز
tracing wheel
U
چرخهترسیم
wheel tractor
U
فرمانتراکتور
wheel mode
U
ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
turning wheel
U
چرخهسفالگری
wheel chock
U
مانعچرخ
wheel cylinder
U
سیلندرچرخدنده
wheel pressure
U
فشار چرخ
wheel printer
U
چاپگر چرخ دوار
wheel puller
U
چرخ کش
wheel sucker
U
دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
wheel satellite
U
ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
wheel shaft
U
میله چرخ
wheel head
U
سرچرخدنده
wheel spanner
U
چرخ کش
wheel spoke
U
پره چرخ
striker wheel
U
چرخهضارب
centre wheel
U
چرخهمیانی
modulation wheel
U
چرختعدیلصدا
main wheel
U
چرخاصلی
large wheel
U
چرخبزرگ
hand-wheel
U
چرخدستی
front wheel
U
چرخجلو
fourth wheel
U
چهارمینچرخهای
chain wheel A
U
زنجیریچرخهیA
escape wheel
U
دندهخلاص
banding wheel
U
چرخهچرخنده
adjustment wheel
چرخ متحرک
spoked wheel
U
چرخاسبوکد
worm wheel
U
پیچ حلزونی
rotating wheel
U
چرخهدوار
drive wheel
U
چرخدنده
worm wheel
U
دنده کرمی شکل
worm wheel
U
چرخ دنده حلزونی
press wheel
U
چرخفشار
catherine wheel
U
رجوع شود به pinwheel
pitch wheel
U
چرخکوککردن
chain wheel B
U
زنجیریچرخهیب
spinning wheel
U
چرخ ریسندگی
[این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
wheel barrow
U
فرقون
[ساخت و ساختمان]
[ابزار]
wheel barrow
U
فرغون
[ساخت و ساختمان]
[ابزار]
dog-wheel
U
دماغه
wheel gloves
U
دستکش رانندگی
cogged wheel
U
چرخ دنده
brake wheel
U
چرخ دندانه دار
toothed wheel
U
چرخ دندانه دار
cogged wheel
U
چرخ دندانه دار
cog wheel
U
چرخ دنده
dog-wheel
U
استوانه
cathedrian wheel
U
پنجره چرخی
Barlow's wheel
U
چرخ بارلو
[مهندسی برق]
buckled wheel
U
چرخ خم شده
[تاب خورده]
forged wheel
U
چرخ آهنگری شده
steered wheel
U
چرخ هدایت شده
cast wheel
U
چرخ ریختگی
adjustable wheel
U
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel
<idiom>
U
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel
U
چرخی که در دو جهت بگردد
wheel and deal
<idiom>
U
I feel like a fifth wheel.
U
من حس می کنم
[اینجا]
اضافی هستم.
to spin a wheel
U
چرخی را تند چرخاندن
abrasive wheel
سنگ چاقو تیز کنی
wheel brace
U
آچار چرخ خودرو
wheel wrench
U
آچار چرخ خودرو
wheel trim
U
قالپاق
overshot wheel
U
چرخی که اب از بالا ریخته انرا می گرداند
gear wheel
U
چرخ دندانه دار
free wheel
U
حرکت بدون رکاب زدن
four wheel brake
U
ترمز چهار چرخ
fly wheel
U
چرخ دندانه داروزینی که روی محور دواری قرار می گیرد
fly wheel
U
چرخ لنگر فلایول
fly wheel
U
چرخ لنگر
fly wheel
U
چرخ طیار
ferris wheel
U
چرخ فلک
ferris wheel
U
گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
emery wheel
U
چرخ سمباده
gear wheel
U
چرخ دنده
mill wheel
U
چرخ یا پره اسیاب
magnet wheel
U
چرخ رتور
magnet wheel
U
چرخ گردنده
impluse wheel
U
چرخ فشار مستقیم
idler wheel
U
چرخ طیار
idler wheel
U
چرخ هرزگرد
idle wheel
U
دنده چرخ رابط بین دو چرخ
hand wheel
U
چرخ دستی
gyro wheel
U
rotor gyro
grinding wheel
U
چرخ سنباده
grinding wheel
U
چرخ سنگ زنی
grinding wheel
U
چرخ سمباده
driving wheel
U
چرخ گرداننده
driving wheel
U
چرخ محرک
four wheel drive
U
محرک چهار چرخ
balance wheel
U
رقاص ساعت
all wheel drive
U
محرک تمام چرخها
activity wheel
U
گردونه فعالیت
abrasive wheel
U
چرخ سمباده
steering wheel
U
غربالک
steering wheel
U
چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheel
U
چرخ فرمان
steering wheel
U
رل
spare wheel
U
چرخ زاپاس
spinning wheel
U
چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel
U
چرخ طیار
spinning wheel
U
دوک نخ ریسی
spinning wheel
U
چرخ نخ ریسی
band wheel
U
چرخ تسمه خور
brake wheel
U
ترمز چرخها
daisy wheel
U
عضو چاپ کننده در یک چاپگرچرخ دوار
cup wheel
U
چرخ سمباده
crown wheel
U
چرخی که دندانههای ان نسبت به سطح ان عمودباشد
control wheel
U
صفحه تنظیم کننده
control wheel
U
صفحه کنترل
color wheel
U
گردونه رنگ امیزی
cog wheel
U
چرخ دندانه دار
chain wheel
U
چرخ زنجیر
capstan wheel
U
چرخ لنگر فلایویل
capstan wheel
U
چرخ دوار
buffing wheel
U
چرخ سنباده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com