Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
reasonable of average wage fair
U
اجرت المثل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fair average quality
U
کیفیت متوسط مناسب
reasonable
U
متعارف
reasonable
U
منصفانه
reasonable
U
عقلائی
reasonable
U
قابل قبول
reasonable
U
منطقی
reasonable
U
مستدل
reasonable
U
معقول
reasonable time
U
مدت معقول
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
U
قابل فهم
the price was not reasonable
U
بهای گزافی بران گذاشته بودند
the price was not reasonable
U
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
reasonable and probable cause
U
علت معقول و به فاهر درست
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
U
قابل درک
reasonable advantage
U
منفعت عقلائی
reasonable time
U
زمان معقول
reasonable scale
U
مخارج متعارفه
reasonable profit
U
منفعت عقلایی
reasonable price
U
قیمت عادله
reasonable price
U
قیمت معقول
reasonable period
U
مدت معقول
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
U
قابل توضیح
reasonable term and condition
U
قید و شرط معقول
wage
U
اجیر کردن
wage
U
اجر
wage
U
اجرت کارمزد
wage
U
ضمانت حسن انجام کار
wage
U
حمل کردن
wage
U
کار مزد دسترنج
wage
U
جنگ برپا کردن
specified wage
U
اجرت المسمی
just wage
U
مزد عادلانه
wage
U
مزد
wage
U
دستمزد
wage
U
اجرت
to wage a campaign
U
لشکرکشی کردن
cash-wage
U
دستمزد نقدی
wage standard
U
دستمزد استانده
wage level
U
سطح مزد
wage earners
U
حقوق بگیران
wage system
U
نظام پرداخت دستمزد
wage tax
U
مالیات بر مزد
wage stabilization
U
ثبات دستمزد
wage good
U
کالائی که نقش مزد را ایفا میکند
wage stabilization
U
تثبیت مزد
wage income
U
درامدمربوط بکار
wage income
U
درامد بشکل دستمزد
wage index
U
شاخص دستمزد
wage incentive
U
انگیزه مزد
wage market
U
بازار دستمزد
wage policy
U
سیاست دستمزد
wage rate
U
نرخ مزد
wage rate
U
نرخ دستمزد
wage rigidity
U
انعطاف ناپذیری مزد
wage share
U
سهم مزد
wage-packet
U
پاکتیکهحقوقرادرآنمیگذارند
wage funds
U
مایه دستمزد
wage bill
U
لیست حقوق
wage bargain
U
چانه زنی دستمزد
wage agreement
U
موافقت نامه دستمزد
wage agreement
U
قرارداد دستمزد
to wage war
U
دست بجنگ زدن
to wage war
U
جنگ کردن
daily wage
U
مزد روزانه
minimum wage
U
حداقل دستمزد
money wage
U
مزد پولی
real wage
U
مزد واقعی
nominal wage
U
مزد اسمی
nonflexible wage
U
مزد انعطاف ناپذیر
wage ceiling
U
سقف دستمزد
wage ceiling
U
حداکثر دستمزد
wage funds
U
وجوه دستمزد
wage freeze
U
ثابت نگهداشتن دستمزد
wage freeze
U
انجماد دستمزد
wage flexibility
U
انعطاف پذیری دستمزد
wage earners
U
مزد بگیران
wage earner
U
اجیر
wage cuts
U
کاهش دستمزد
wage differentials
U
اختلاف در دستمزد
wage determination
U
تعیین دستمزد
wage costs
U
مخارج دستمزد
wage control
U
کنترل دستمزد
wage constraint
U
محدودیت دستمزد
rate of wage
U
نرخ دستمزد
annual wage
U
دستمزد سالانه
living wage
U
مزد معیشت
living wage
U
مزد امرارمعاش
living wage
U
مزدکافی برای امرار معاش
wage good
U
کالای مزدی
wage push inflation
U
تورم ناشی از فشار مزد
wage price guideline
U
راهنمای مزد
wage price guideline
U
قیمت
wage price spiral
U
دور تسلسل دستمزد
wage price spiral
U
قیمت
wage profit ratio
U
نسبت دستمزد به سود
iron law of wage
U
قانون مفرغ دستمزدها براساس این نظریه که بوسیله مالتوس ارائه شده نرخ بالای زاد و ولد عرضه نیروی کار را در سطحی بالاتر از تقاضا و فرفیت تولیدی جامعه قرار داده و لذادستمزدها بسطح کاهش معیشت تقلیل میابد
base wage rate
U
حداقل دستمزد
rate of money wage
U
نرخ مزد پولی
rate of wage increase
U
نرخ افزایش دستمزد
wage compution day
U
دستمزد ساعتی
minimim wage law
U
قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
wage fund theory of wages
U
نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
fair
U
بدون ابر منصف
fair
U
بیطرفانه
fair
U
منصف
fair
U
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
U
بور
this is not fair
U
این انصاف نیست
that is not fair
U
این انصاف نیست
fair
U
زیبا
fair
U
لطیف
fair
U
نمایشگاه کالا
fair
U
بی طرفانه
fair
U
بازارمکاره
fair
U
نسبتا خوب متوسط
fair
U
نمایشگاه
You are not being fair .
U
کم لطفی می فرمایید
fair value
U
قیمت عادله
fair
<adj.>
U
منظم
It is not fair that . . .
U
آخر انصاف نیست که …
fair
U
منصفانه
fair
<adj.>
U
مرتب
fair faced
U
خوبرو
fair faced
U
حق به جانب
fair haired
U
موبور
fair maid
U
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair weather
U
بی وفا
fair market
U
هفته بازار
fair drawing
U
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair drawing
U
تصویر مناسب
the fair sex
U
از مابهتران
the fair sex
U
جنس لطیف یعنی زن
play fair
U
مردانه بازی کردن
county fair
U
بازار مکاره
county fair
U
بازار روز
fair arbitration
U
حکومت عدل
fair catch
U
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair competition
U
رقابت عادلانه
fair competition
U
رقابت منصفانه
fair deal
U
سیاست منصفانه
fair deal
U
روش منصفانه
fair market
U
بازار مکاره
fair trade
U
تجارت مشروع
fair tide
U
جریان اب موافق
fair territory
U
محدوده خطا
fair price
U
قیمت منصفانه
fair spoken
U
ملایم
fair spoken
U
مودب
fair spoken
U
خوش بیان
fair return
U
بازده منصفانه
fair price
U
قیمت عادلانه
fair price
U
قیمت مناسب
fair trade
U
کسب منصفانه
fair trade
U
کسب حلال
fair mindedness
U
انصاف
fair mindedness
U
بیطرفی
fair mindedness
U
ازادگی ازتعصب
fancy fair
U
بازارکالای تجملی
fair wind
U
باد موافق
fair weather
U
نیم راه
fair price
U
قیمت بیطرفانه
fair weather
U
مناسب برای
fair weather
U
دارای هوای صاف
fair trade
U
تجارت عادلانه
fair trade
U
تجارت منصفانه
fair return
U
بازده عادلانه
fair game
U
شکار قانونی
fair play
U
شرایط برابر
fair copies
U
نسخه درست
fair copy
U
نسخه درست
fair game
U
شکار مجاز
trade fair
U
نمایشگاه بازرگانی
a fair comment
U
نظر بی طرفانه
trade fair
U
نمایشگاه تجاری
fair minded
U
خالی از اغراض
fair sex
U
جنس لطیف
fair game
U
دست انداختنی
fair game
<idiom>
U
موضوع تهاجم
fair-weather
U
خوب هنگام هوای صاف
fair-weather
U
بی وفا
fair game
U
طعمهی حاضر و آماده
fair game
U
آماج روا
fair sex
U
زنان
fair play
U
انصاف
fair-weather
U
درخورهوای صاف
fair play
<idiom>
U
عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair-weather
U
نیم راه
to play fair
U
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to bid fair
U
اختمال یا امیدواری دادن
fair game
U
مسخره کردنی
fair and square
<idiom>
U
راست وبی پرده
as fair as a rose
<idiom>
U
مثل ماه
play fair
U
مردانه معامله کردن
fair play
U
رازی
He shed his fair.
U
ترسش ریخت
fair shake
<idiom>
U
رفتار درست
fair-weather friend
<idiom>
U
شخصی که تنها دوست است
There was no end of visitors at the fair.
U
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair trade laws
U
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com