Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
quick assets
U
موجودی نقدشو
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
assets
U
موجودی
assets
U
که در برنامههای کاربردی چند منظوره به کار می روند
assets
U
اجزای داده جدا
assets
U
دارائیها
assets
U
مایملک دارایی
assets
U
مال و اموال
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
value of assets
U
ارزش دارائی ها
assets
U
دارائی
assets
U
موجودی شخص ورشکسته
assets
U
مواد لازم
assets
U
وسایل
intangible assets
U
دارائیهای ناملموس
intangible assets
U
دارائیهای غیرمرئی
intangible assets
U
دارائیهای غیرمادی
intangible assets
U
دارائیهای نامرئی
invisible assets
U
دارائیهای نامرئی دارائیهای غیرقابل رویت
frozen assets
U
دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
frozen assets
U
دارائیهای مسدود
fixed assets
U
دارائیهای ثابت
fixed assets
U
درائیهای ثابت مانند ساختمان و ماشین الات
fixed assets
U
داراییهای ثابت
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
liquid assets
U
دارائیهای نقدی
real assets
U
دارائیهای واقعی
pipeline assets
U
وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
tangible assets
U
دارائیهای مرئی
tangible assets
U
دارائیهای ثابت دارائیهای عینی
tangible assets
U
دارائی مرئی
tangible assets
U
دارائیهای مادی
tangible assets
U
داراییهای قابل لمس
nonmonetary assets
U
دارائیهای غیر پولی
monetary assets
U
دارائیهای پولی
financial assets
U
موجودی مالی
financial assets
U
دارائیهای مالی
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
assets and equities
U
ترازنامه
assets and equities
U
بیلان
assets and equities
U
دارایی ودیون
assets and liabilities
U
دارائیها و بدهیها
capital assets
U
اموال سرمایهای
cash assets
U
داراییهای نقدی
current assets
U
دارائیهای جاری
defferential assets
U
هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
current assets
U
دارایی جاری
current assets
U
پول نقد یامالیات یا عوارضی که درحدود یک سال پس از بستن ترازنامه قابل وصول باشد
assets liabilities technique
U
شیوه محاسن- معایب
quick
U
جلد سریع
quick en
U
تندشدن
quick
U
تند
quick en
U
جان دادن
quick en
U
روح بخشیدن
quick out
U
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
U
فرز
quick
U
چابک
quick
U
تند و سریع
quick
U
سریع یا بدون اتلاف زمان
quick
U
چست
to the quick
U
بی نهایت سراسر
to the quick
U
زیادازته
to the quick
U
ازته
quick
U
زنده
quick en
U
زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en
U
تندکردن
to the quick
U
کاملا
quick scented
U
دارای شامه تیزیاتند
quick set
U
گرفتن فوری بتن
quick sight
U
تیزبینی
quick sight
U
بینایی تیز
quick recovery
U
بهبود سریع
quick sighted
U
تیزبین
quick silver
U
سیماب
quick sand
U
ماسه روان
quick recovery
U
رونق سریع
quick lime
U
اهک زنده
quick march
U
راهپیمایی تند
quick kick
U
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick march
U
گام برداری تند
quick march
U
مارش تند
quick march
U
قدم رو
quick match
U
فتیله توپ یا ترقه
quick opener
U
بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick sighted
U
زیرک
quick in action
U
فرز
quick silver
U
جیوه
quick wit
U
هوش زیاد
quick wit
U
تیزهوشی هوش تیز
quick witted
U
تیز هوش
she is quick with child
U
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick
U
فوق انی
super quick
U
ماسوره فوق انی
quick eye
U
چشم تیز
[تیزبین]
the quick and the dead
U
زندگان ومردگان
quick time
U
قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time
U
قدم تندرو
quick silver
U
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage
U
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step
U
گام تند
quick step
U
قدم تند
quick temper
U
تندی
quick temper
U
تندخویی
quick temper
U
تیزمزاجی
quick tempered
U
تند مزاج
quick time
U
سر قدم بلند
quick fix
U
راهحلسریعونهدائم
double quick
U
قدم تند
quick access
U
با دست یابی تند
quick action
U
عمل انی ماسوره
quick action
U
عمل ضربتی انی
quick asset
U
دارائی نقدی
quick basic
U
کوئیک بیسیک
quick change
U
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay
U
بتن زنده
quick count
U
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler
U
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect
U
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear
U
گوش تیز
quick gravel
U
دزدریگ
of quick wist
U
زودفهم
of quick wist
U
زیرک
double quick
U
باقدم تند رفتن
double-quick
U
قدم تند
double-quick
U
باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could
U
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession
U
تندپشت سرهم
kiss me quick
U
زلف
kiss me quick
U
طره
kiss me quick
U
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground
U
زمین سست
of a quick temper
U
تند
of a quick temper
U
تیزمزاج
quick eared
U
تیزگوش
quick eared
U
تیزشنو
quick fire
U
تیر سریع
quick fire
U
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire
U
نواخت تند
quick firer
U
تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick format
U
دستوری
quick format
U
که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze
U
بسرعت سرد کردن
quick fuse
U
ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth
U
رشدسریع
quick growth
U
تندرویی
quick in action
U
جلد
quick in action
U
چابک
quick fading
U
بی دوام
quick fading
U
زودگذر
quick ening
U
زنده کننده
quick ening
U
احیاکننده
quick gravel
U
ریگ روان
quick ening
U
نیروبخش
quick eyed
U
تیزچشم
quick ening
U
مهیج
quick release system
U
جداکنندهدستگاه
He was too quick for her and jinked away every time.
U
او
[مرد]
برای او
[زن]
خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او
[زن]
در می رفت.
quick disconnect coupling
U
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
a quick word of advice
U
یک راهنمایی کوچک
quick access memory
U
حافظه دستیابی سریع
quick change gearbox
U
جعبه دنده نورتون
quick flashing light
U
چشمک زن تند
quick break switch
U
کلید قطع سریع
quick setting cement
U
سیمان زودگیر
quick setting cement
U
سیمان تند گیر
quick break fuse
U
فیوز قطع سریع
quick make and break switch
U
کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
U
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch
U
کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light
U
چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com