English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
problem child U کودک مشکل افرین
problem child U فرزند مسئله دار
problem child U فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
problem U معما موضوع
problem U واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem U زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problem U مساله
problem U یافتن پاسخ برای مشکلی
problem U یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
problem U سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problem U خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
What's the problem? U مشکل کجاست؟
If this is your problem , it is no problem , it is no problem . U اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
problem U مشکل
problem U مسئله
No problem at all. It is quite all right . U مانعی ندارد
problem U چیستان
identification problem U مسئله شناسائی
identification problem U مسئله تعیین هویت
My only problem is money . U تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Problem - solving . U گره گشایی ( رفع مشکل )
definition of a problem U تعریف یک برنامهThe
determinate problem U مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
problem program U برنامه مسئلهای
eight queens problem U مسئله هشت وزیر شطرنج
feeding problem U مشکل تغذیه
the heart of the problem U اصل مساله
problem analysis U تجزیه و تحلیل مسئله
problem behavior U رفتار مشکل افرین
problem plav U نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
problem program U برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
problem solving U حل مسئله
problem state U وضعیت مسئله
problem statement U حکم مسئلهای
solution of a problem U حل یک مسئله
solution to a problem U راه حل یک مسئله
problem identification U بازشناسی مشکل
problem identification U شناسایی مسئله
problem box U جعبه مساله
problem checklist U فهرست مشکلات
problem definition U تعریف مسئله
problem description U تشریح مسئله
problem description U شرح مسئله
problem file U پرونده مسئلهای
problem state U حالت مسئلهای
test problem U مسئله ازمابنده
domestic problem U مساله خانوادگی
check problem U مسئله ازمایشی
chess problem U مسئله شطرنج
chess problem U معما
A problem is a chance for you to do your best. U مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
problem-free <adj.> U بدون زحمت
problem-free <adj.> U بدون دردسر
benchmark problem U مسئله محک
benchmark problem U کار یا برنامه بررسی اعتبار کارایی سخت افزار یا نرم افزار
check problem U مسئله مقابلهای
problem oriented U مسئله گرا
to crack a problem U مسئله ای را حل کردن [ریاضی یا فیزیک]
problem-solving U مساله گشایی
child U بچه
child U parent
child U یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child U ولد
only child U تک فرزند
child U ionship relat child parent
i would i were a child U ای کاش بچه بودم
with child U ابستن حامله
child U فرزند
with child <idiom> U حامله شدن
child U کودک
from a child U ازهنگام بچگی
child U طفل
to get with child U ابستن کردن
the child is a wonder U این بچه عجوبه ایست
he is my only child U فرزند یگانه من است
to face a serious problem for the country U روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
problem oriented language U زبان مسئله گرا
More money is not the answer to this problem. U پول بیشتر حل این مسئله نیست.
We are confronting a difficult problem. U با مسأله مشکلی روبرو هستیم
to face a serious problem for the country U مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
problem oriented language U زبان باگرایش مسئله
on line problem solving U حل مسئله بطور درون خطی
mooney problem checklist U مشکل سنج مونی
mind body problem U مساله تن و روان
It is an extremely complicated problem. U مسأله بسیار پیچیده ایست
wolf child U کودک گرگ پرورده
to i. a child with vaccine U ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child U ابله بچهای را کوبیدن
to beat a child U کتک زدن بچه
you will spoil the child U بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play U بازی کودکان
To spoil child . U بچه یی را لوس کردن
to tuck in a child U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
Could we have a plate for the child? U آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child U بیچاره بچه
Ask the truth from the child . <proverb> U یرف راست را از بچه بپرس.
The child is going to go to bed. U بچه دارد می رود بخواب
hardly a child anymore U دیگر به سختی بچه ای
child's play U بچه بازی
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
child's play U هر کار بسیار آسان
child prodigy U بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child U حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
child program U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry U روانپزشکی کودک
child psychology U روانشناسی کودک
child study U کودک پژوهی
child window U پنجرهای در پنجره اصلی
child window U پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child U بچه عوضی
elf child U بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child law U حقوق کودک
feral child U کودک وحشی
foster child U فرزند خوانده
god child U بچه تعمیدی
child process U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed U بچه زن دوم
an abortive child U بچه سقط شده
an abortive child U فگانه
backward child U کودک عقب مانده
big with child U ابستن
big with child U حامله
child abuse U بهره کشی از کودک
child adoption U فرزند خواندگی
child centered U کودک محور
child custody U حضانت
child development U رشد کودک
child in the womp U حمل
unborn child U حمل
god child U فرزندتعمیدی
the losser of a child U فقدان یا داغ فرزند
rejected child U کودک مطرود
natural child U بچه نامشروع
lost child U طفل لقیط
adopted child U فرزند خوانده
natural child U طفل حرامزاده
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
nurse child U فرزند خوانده
nurse child U فرزند رضائی
in child birth U درحال زایمان
she has brone a child U ان زن بچه زائیده است
the child is a great t. to us U این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child U جنبش بچه رادرشکم حس میکند
grand child U نوه
illegitimate child U طفل نامشروع
gutter child U بچه موچه گرد
he treated me as a child U بامن مانند بچه رفتارکرد
The real problem is not whether machines think but whether men do. U مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
one's biggest worry [problem number one] U بزرگترین نگرانی
This would provide an obvious solution [to the problem] . U این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate U نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship U رابطه پدر و پسر
to tuck up a child [British E] U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears U بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws U قوانین کار کودکان
child labour legislation U قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation U معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
Dont spoil the child . U بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
female slave with a child U master her from child witha
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
female slave with a child U ام ولد
The child is beginning to talk. U بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) . U کودکی را بفرزندی قبول کردن
You are stll a child in her eyes. U به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child fell off the balcony. U بچه از ایوان پرت شد
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. U زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
blood money of an unborn child U غره
blood money of an unborn child U دیه جنین
putative father of an illegitimate child U پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> U بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed U الولد الفراش
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> U بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child. U حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. U مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem. U گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. U عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com