Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
police licence
U
ضرورت شعری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
licence
U
اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licence
U
اجازه رفتن دادن
licence
U
پروانه
licence
U
جواز
licence
U
امتیاز
licence
U
جواز شغل
licence
U
پروانه جواز
licence
U
اجازه
on licence
U
پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
licence
U
پروانه دادن مرخص کردن
off-licence
U
فروشگاه نوشابههای الکلی
licence
U
مجوز
export licence
U
پروانه صدور
export licence
U
جوازصادرات
import licence
U
جواز واردات
licence fee
U
مخارج پروانه
export licence
U
پروانه صادرات
driving licence
U
گواهینامه رانندگی
export licence
U
جواز صدور مجوز صدور
driver's licence
U
گواهینامهرانندگی
poetic licence
U
آزادیبیانحقیقت
licence plate
U
پلاک اتومبیل
licence owner
U
صاحب امتیاز
occasional licence
U
پروانه فروش نوشابه درمواقع و جاهای معین
licence number
U
شماره پروانه
poetical licence
U
ضرورت شعری
Here is my driving licence.
بفرمائید، این گواهینامه من.
The car had no licence ( number ) plate .
U
اتوموبیل بی نمره بود
Here ist my driving licence card.
بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
known to the police
U
دارای سابقه در شهربانی
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
police
U
اداره شهربانی
police
U
پلیس
police
U
پاسبان
police
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
U
شهربانی
police
U
کردن
police
U
حفظ نظم وارامش
police
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police
U
شرطه
riot police
U
پلیسضدآشوب
police raid
U
حمله ناگهانی پلیس
The police stopped me.
U
پلیس جلویم را گرفت
Metropolitan Police
U
نیرویپلیسلندن
police raid
U
ورود ناگهانی پلیس
police constable
U
پلیسباپائینتریندرجه
police officers
U
مامور پلیس
under police surveillance
U
تحت نظر پلیس
police officer
U
افسر پلیس
police officer
U
افسر شهربانی
police officer
U
پاسبان
police officer
U
مامور پلیس
police officers
U
افسر پلیس
police officers
U
افسر شهربانی
police officers
U
پاسبان
Police are out in force.
U
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police dog
U
سگ پلیس
frontier police
U
پلیس مرزبانی
border police
U
پلیس مرزبانی
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
police district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police dog
U
سگ نگهبان
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
military police
U
دژبان
police station
U
کلانتری
police state
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police state
U
حکومت پلیسی
police states
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states
U
حکومت پلیسی
air police
U
دژبان نیروی هوایی
secret police
U
سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
chief of police
U
رئیس شهربانی
police action
U
عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
police station
U
مرکز پلیس
police forces
U
دادگاه پلیس
police station
U
ایستگاه پلیس
police stations
U
کلانتری
police stations
U
مرکز پلیس
police stations
U
ایستگاه پلیس
police force
U
نیروی انتظامی
police force
U
نیروی پلیس
police force
U
دادگاه پلیس
police forces
U
نیروی انتظامی
police forces
U
نیروی پلیس
police calls
U
استمداد پلیس
police court
U
ضابطین شهربانی
police office
U
کلانتری
police office
U
پاسگاه پلیس
police power
U
نیروی انتظامی
police power
U
نیروی پلیس
police power
U
دادگاه پلیس
police reporter
U
خبرنگارنظامی
police reporter
U
مخبر پلیس
prefect of police
U
رئیس شهر بانی
punitive police
U
نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
sergeant in the police
U
سرپاسبان
the police are on his track
U
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
the police are on his track
U
شهربانی اوراتعقیب میکند
the police headquaters
U
اداره کل شهربانی
turn over to the police
U
تحویل پلیس دادن
police magistrate
U
رئیس دادگاه لغزش
police court
U
کلانتری
police headquarters
U
اداره کل شهربانی
police court
U
دادگاه خلاف
police court
U
محکمه خلاف
The thief surrender himself to the police.
U
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
armed forces police
U
دژبان نیروهای مسلح
copper
[police officer]
U
پاسبان
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
copper
[police officer]
U
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
The details of the report were verified by the police.
U
جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
division police petty officer
U
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
The police held the crowd back.
U
پلیس جمعیت را عقب زد
The police officer took down the car number .
U
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
A posse of police officers and soldiers
U
یک دسته از پاسبان و سرباز
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police.
U
هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com