Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
patrol judge
U
داور برج طول مسیر اسبدوانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
patrol
U
پاسداری گشت زدن
patrol
U
پاسبانی کردن پاسداری کردن
patrol
U
گشت
patrol
U
گشتی
patrol
U
قسمت گشتی
patrol
U
گشت زنی پاسدار پاسداری دادن
patrol
U
گشت زدن
patrol
U
کشتی اکتشافی
fighting patrol
U
گشتی رزمی
patrol boats
U
ناوچه گشتی
coastal patrol
U
گشتی ساحلی
beach patrol
U
نگهبان اسکله
beach patrol
U
نگهبان ساحلی
beach patrol
U
گشتی ساحلی
contact patrol
U
گشتی تماس
patrol wagon
U
ماشین مخصوص حمل زندانیان
barrier patrol
U
گشتی مامور موانع
barrier patrol
U
ناو گشتی سد کننده
combat patrol
U
گشتی رزمی
patrol boat
U
ناوچه گشتی
contact patrol
U
گشتی اخذتماس
fire patrol
U
گشتی اتش نشان
patrol cars
U
اتومبیل گشتی
patrol car
U
اتومبیل گشتی
to patrol a town
U
برای پاسبانی دورشهر گشتن
to patrol a town
U
شهری را گشت زدن
standing patrol
U
گشتی ثابت
sounding patrol
U
نگهبان عمق سنج ناو
ski patrol
U
گروه نجات و حمل مصدومان در پیست اسکی
shore patrol
U
انتظامات ساحلی یا گشتی ساحلی
shore patrol
U
دژبان ساحلی
reconnaissance patrol
U
گشتی شناسایی
shore patrol
U
پلیس نیروی دریایی
patrol wagon
U
اتومبیل پلیس
shore patrol
U
پلیس ساحلی
shore patrol
U
کرانه پاسدار
prudent limit of patrol
U
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
combat air patrol
U
گشتی هوایی
combat air patrol
U
هواپیمای گشتی رزمی گشتی رزمی هوایی
barrier combat air patrol
U
گشتی هوایی سد کننده راه دشمن
barrier combat air patrol
U
گشتی مرزی هوایی
judge
U
دادرس
To go alone to the judge .
<proverb>
U
تنها به قاضى رفتن.
judge
U
قاضی دادرس
judge
U
فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge
U
کارشناس
judge
U
خبره
judge
U
قاضی
judge
U
داور
judge
U
داوری کردن
judge
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
judge
U
حاکم
judge
U
داوری کردن فتوی دادن
judge
U
قضاوت کردن
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
side judge
U
راهعبورجانبی
Judge not , that ye be not judged.
<proverb>
U
قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
line judge
U
خطداوری
One must not judge by appearances .
U
بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
turning judge
U
داوربرگشت
placing judge
U
داور خط پایان
touch judge
U
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
stroke judge
U
حرکتتوام بادستوپایحرفهای
service judge
U
داورسرویس
net judge
U
داورتور
judge's stand
U
جایگاهداوری
impeachment of a judge
U
رد دادرس
back judge
U
داور در محوطه دفاعی
field judge
U
داور میدان
goal judge
U
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
ground judge
U
داور زمین شمشیربازی
judge advocate
U
وکیل مدافع
judge advocate
U
ضابط دادگستری
judge advocate
U
اقامه کننده دعوی
judge advocate
U
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
judge by appearances
U
حکم به فاهر کردن
judge advocate
U
قاضی عسکر
puisne judge
U
قاضی پایین رتبه دادرس جز
puisne judge
U
دارو جز
paddock judge
U
داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
The judge will have the final say on the matter.
U
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
personal knowledge of the judge
U
علم قاضی
judge advocate general
U
رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
net cord judge
U
داور تور
foot fault judge
کمک داور
judge made law
U
نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
judge advocate general
U
رئیس دادگاه نظامی
can not judge a book by its cover
<idiom>
U
[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
People tend to judge by appearances .
U
عقل مردم به چشمشان است
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
The judge remained an honest man all his life .
U
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com