English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
one pass compiler U کامپایلر تک گذر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
compiler U نرم افزاری که برنامه کدگذاری شده به حالت دیگر
compiler U که یک برنامه اصلی را که طبق اصول زبان است به زبان ماشین تبدیل و اجرا میکند
compiler U خصوصیتی در کامپایلر که به برنامه نویس کمک میکند خطاها را پیدا کند
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
compiler U نرم افزاری که برنامه کد گذاری شده را به برنامه با کد ماشین تبدیل میکند
compiler U کامپایلر
compiler U مترجم برنامه مترجم
compiler compiler U همگردان- همگردان
compiler U زبان سطح بالا
compiler U تبدیل میکند
compiler U گرد اورنده
compiler U مولف
compiler U همگردان
compiler generator U مولد همگردان
compiler language U زبان همگردانی
compiler directive U رهنمود همگردانی
incremental compiler U همگردان نموی
cross compiler U کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
optimizing compiler U کامپایلر بهینه سازی
batch compiler U کامپایلردستهای
interactive compiler U همگردان فعل و انفعالی
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
batch compiler U همگردان دستهای
compiler program U برنامه همگردانی
native compiler U کامپایلر اختصاصی
to pass on U پیش رفتن
to pass over U صرف نظرکردن از
to pass over U چشم پوشیدن از
to pass on U رخ دادن
to pass on U درگذشتن
to pass on U گذشتن
to pass on U امدن
to pass over U نادیده رد شدن ازپهلو
To get a pass. U امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
come to pass U اتفاق افتادن
by pass U گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass on U دست بدست دادن
come to pass U رخ دادن
by pass U لوله فرعی
two pass U دوگذری
two pass U دو گذری
pass through U دیدن
by pass U اتصال کوتاه
to pass off U خارج شدن
pass up U رد کردن صرفنظر کردن
pass on U در گذشتن
pass on U پیش رفتن
pass off U نادیده گرفتن
pass off U بخرج دادن قلمداد کردن
pass off U به حیله از خود رد کردن
pass off U بیرون رفتن
pass off U تاشدن
pass off U برگزار شدن
pass on U ردکردن
pass out U ناگهان بیهوش شدن
pass under U رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through U متحمل شدن
second pass U گذر دوم
pass over U چشم پوشیدن
pass over U غفلت کردن
pass over U عید فطر
pass over U عید فصح
pass out U مردن ضعف کردن
pass off U برطرف شدن
pass by U ول کردن
pass by U از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass by any one U از پهلوی کسی رد شدن
one pass U یک گذری
one pass U تک گذری
to pass for U پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for U قلمدادشدن بجای
to pass off U ازمیان رفتن
to pass off U برگذارشدن گذشتن
to pass off U تاشدن
to pass a way U مردن نابود شدن
outside pass U رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away U درگذشتن
pass away U مردن
through pass U پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass U واقع شدن
to come to pass U روی دادن
to pass U سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way U گذشتن
to pass a way U درگذشتن
to pass off U بیرون رفتن
pass U مسیر کوتاه جنگی
pass U یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass U برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass U عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass U 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass U گذر
pass U گذراندن
pass U انتقال یافتن منتقل شدن
pass U جواز
pass U گذراندن تصویب شدن
pass U بلیط
pass U جواز گذرنامه
pass U پروانه
pass U گردونه گدوک
pass U پاس دادن
pass U کلمه عبور
pass U عبورکردن
pass U گردنه
pass U اجازه عبور
pass U معبر جنگی
pass U معبر
pass U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass U یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass U رد کردن چوب امدادی
pass U تصویب شدن
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass U راه
by pass U شنت کردن
pass U رخ دادن
pass U تصویب کردن قبول شدن
by pass U بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass out <idiom> U ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> U مردن
pass off <idiom> U تظاهر کردن
pass off <idiom> U جنس را آب کردن
pass U رد شدن سپری شدن
This too wI'll pass. U این نیز بگذرد
by pass U گذرگاه فرعی
by pass U دور زدن مانع
pass U عبور کردن
pass U گذشتن
by pass U لوله یدکی جا گذاشتن
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
pass U سبقت گرفتن از خطور کردن
pass U اجتناب کردن
pass U وفات کردن
pass U رایج شدن
pass U تمام شدن
pass U پاس
pass U قبول کردن
pass U گذرگاه
over-pass U پل روگذر
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
over-pass U پل هوایی
pass U گذر عبور
sprint pass U مبادله نامرئی چوب امدادی
roll pass U کالیبر نورد
to pass one's word U قول دادن
sell to pass U خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass U پاس از زیر بازو
screen pass U پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
snap pass U پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass U پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sea pass U پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
suicide pass U پاس به دریافت کننده از پشت سرش
sell the pass U خیانت به مرام دسته خودکردن
spot pass U پاس غیرمستقیم
slap pass U پاس اریب
three pass assembler U همگذار سه گذره
shovel pass U پاس اززیر بازو
roll pass U رخده نورد
to bring to pass U بوقوع رساندن
To pass a bI'll through parliament . U لایحه یی را از مجلس گذراندن
boarding pass U کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass U عبورسنگمعدن
by-pass taxiway U محلعبورلولهآب
wall pass U پاس مستقیم
two pass assmbler U هم گذر دو گذری
two pass assembler U همگذار دوعبوری
to get a pass in physics U در امتحان فیزیک قبول شدن
pass a judgement U قضاوت کردن
To pass the exam on the first try. U یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . U می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass U مجوزورود
To pass an examination . U درامتحان قبول شدن
pass muster <idiom> U آزمایش را با موفقیت
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone <idiom> U
to pass a disease on U بیماری منتقل کردن
two pass assembler U همگذار دو گذره
triangular pass U پاس مثلثی
to pass the ball to somebody U توپ را به کسی پاس دادن
to pass into silence U مسکوت عنه ماندن
to pass into silence U فراموش شدن
to pass in review U سان دیدن
to pass by any thing U رعایت نکردن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass a resolution U مقر رداشتن
to pass a dividend U سود کسی را درموقع خودندادن
to pass muster U پذیرفته شدن
to pass muster U در بازدیدارتش و مانند انها
to pass off a counterfeit U چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
triangle pass U پاس مثلثی
to pass the buck <idiom> U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view U از نظرگذشتن
to pass the buck to somebody U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
push pass U پاس با فشارچوب بجای ضربه
khyber pass U تنگه خیبر
docl pass U گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass U پاس از نزدیک زمین
diamond pass U رخده الماسی
diamond pass U کالیبر الماسی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com