English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
middle latitude U منطقه معتدله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
co latitude U متمم عرض جغرافیایی
latitude U عرض
latitude U عرض جغرافیائی
latitude U بی قیدی
latitude U عمل
latitude U ازادی عمل وسعت
latitude U عرض جغرافیایی
latitude band U نوار عرضی زمینی
parallels of latitude U مدارات
parrallels of latitude U مدارات عرض جغرافیایی
latitude scale U مقیاسجغرافیایی
Longitude and latitude. U طول وعرض جغرافیایی
lines of latitude U خطوطعرضجغرافیایی
geocentric latitude U عرض جغرافیایی زمینی
celestial latitude U میل
geographical latitude U عرض جغرافیایی
latitude band U نوار عرضی
latitude band U کمربند عرضی
horse latitude U مدار اسب
middle name U نام وسطی-اسموسطین
middle course U میانه روی
middle U وسط
middle U میان
of middle a U میان سال
middle U مرکز
middle U میانی وسطی
middle U منطقه میانی زمین
middle U میانه میدان
middle weight U میانه
middle ear U گوش وسط
the middle finger U انگشت میانه
up to the middle in water U تا کمر در اب
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle weight U میان وزن
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession U توالی میانین
middle succession U توالی وسطی
middle sized U میان اندازه
middle sized U دارای اندازه متوسط
middle price U قیمت حد وسط
middle price U قیمت متوسط
Middle East U خاورمیانه
middle layer U قشر میانی
Middle West U باختر میانه
middle panel U قابچوبیمیانی
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle sole U لژمیانی
middle toe U انگشتمیانی
middle torus U گچبریمیانی
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
middle leg U پایمیانی
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert U پرهایمیانی
piggy in the middle U بازیخرسوسط
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
the parting in the middle U فرق وسط
middle-of-the-road U بیطرف
middle-of-the-road U میانه رو
middle lobe U نرمهششمیانی
middle age U دوره بین جوانی وپیری
middle schools U دبیرستان
middle classes U طبقه متوسط
Middle Ages U قرون وسطی
middle-aged U میان سال
middle aisle U شبستان
middle aisle U صحن
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middle school U دبیرستان
middle age U میان سال
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
middle aged U میان سال
middle class U طبقه متوسط
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle deck U پل میانی
middle part U میان
middle insomnia U بیخوابی میانی
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle fraction U جزء میانی
middle game U وسط بازی
middle fraction U پاره میانی
middle plane U صفحه میانتار
middle finger U وسطی
middle part U قسمت میانی
middle finger U انگشت میان
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear U گوش میانی
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person U عضو طبقه متوسط
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle level management U مدیریت سطح متوسط
mullion=middle post U وادار
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
middle lintel in window U کمرکش پنجره
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle rial of door frame U قیدچه
middle leg (outer surface) U پایمیانی
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com