English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i sort of feel sick U مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
i sort of feel sick U یک جوری میشوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to feel sick U قی کردن
to feel sick U حال تهوع داشتن
I dont feel well. I feel under the weather. U حالش طوری نیست که بتواند کار کند
really sick U واقعا عالی
really sick U واقعا جالب
really sick U خیلی محشر
sick U مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick of (someone or something) <idiom> U نفرت از چیزی
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
sick unto U ناخوش سخت یا مردنی
to be sick U حال تهوع داشتن
to be sick U قی کردن
he is sick U او ناخوش است
he is rather i. than sick U بهم خوردگی یاساکت دارد
he is rather i. than sick U ناخوش نیست
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
you will become sick U شما بیمار میشوید
sick-out U اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick U کیش کردن جستجوکردن
sick U ناساز ناتندرست
sick U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick U ناخوش
sick U بیمار
sick U مریض
sick U مریض شدن
sort U دسته دسته کردن
sort U جوردرامدن
sort U دسته بندی کردن
sort U پیوستن
sort U دمساز شدن
sort U جور کردن
nothing of the sort U هیچ همچو چیزی نیست
sort-out U مرتبکردن
sort U رقم
sort U سواکردن
sort U جورکردن
sort U طور طبقه
re sort U دوباره جور کردن
nothing of that sort U هیچ همچو چیزی نیست
sort U قسم
sort U نوع
sort of U بمقدار متوسط
sort of U نسبتا
sort of U بمیزان متوسط
sort of U تقریبا
sort U گونه
sort U دسته کردن طبقه بندی کردن
sort U فرمان SORT
sort U برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort U روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort U روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort U الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sort of <idiom> U تقریبا تا یک حدی
sort U مرتب کردن داده طبق سیستم روی دستورات کاربر
sort U سوا کردن
sort U جور
sick industry U صنعت عقب مانده
sick as a dog U دمق
sick nurse U پرستار بیمار
sick of a fever U تب دار
sick of flattery U بیزازیاسیرازتملق
sick of love U بیمار عشق
sick industry U صنعت بیمار
sick headache U تهوع
sick list U صورت بیماران
sick at heart U روحاکسل است
sick bed U بستر بیماری
sick berth U بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick call U صف بیماران
sick call U مراجعه به بهداری
sick call U تجمع برای رفتن به بهداری
sick headache U سردرد همراه با
sick slip U برگ اعزام به بیمارستان
sick as a dog U مایوس
sick pay U وجهازکارافتادگی
sick note U گواهیپزشکیاستعلاجی
sick-outs U اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick building U اشارهبهساختمانهایمدرن
hope-sick <adj.> U حسرت به دل
hope-sick <adj.> U آرزو به دل
I am feeling I'll (sick). U حالم بد است
sick [British E] <adj.> U خیلی خوب
sick [British E] <adj.> U عالی
sick [British E] <adj.> U محشر
sick and tired <idiom> U
take ill/sick <idiom> U مریض شدن
travel-sick U آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
heart sick U دلسوخته
love sick U دلباخته
he is liable to become sick U در معرض ناخوش شدن است
land sick U کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
it is true that he was sick U راست است که او ناخوش بود
dangeously sick U خطرناکانه ناخوش
heart sick U دلتنگ
he is a man he is sick U اویک مرداست
he is a man he is sick U وی مریض میباشد
he is liable to become sick U اماده ناخوشی است
dangeously sick U سخت بیمار
love sick U بیمار عشق
sick leave U مرخصی استعلاجی
heart sick U افسرده
sick bays U بهداری روی ناو
sick bays U بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick leave U استراحت بیماری
sick bay U بهداری روی ناو
sick bay U بهداری کشتی ودانشکده وغیره
exchange sort U جورکردن معاوضهای
distributive sort U مرتب کردن توزیعی
external sort U جور کردن خارجی
block sort U مرتب کردن بلاکی
external sort U مرتب سازی خارجی
what sort of a thing is it? U چه جور چیزی است
tree sort U مرتب کردن درختی
in a kind (sort) of way <idiom> U یک کمی
heap sort U sort tree
die sort U جور کردن طاسی
dictionary sort U ترتیب واژه نامهای
block sort U جورسازی کندهای
bucket sort U جور کردن دلوی
bubble sort U جور کردن حبابی
bubble sort U روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
To sort out ones affairs U بکارهای خود سر وصورت دادن
bubble sort U مرتب کردن حبابی
bubble sort U سورت حبابی
collating sort U مرتب کردن داده
ascending sort U جورکردن صعودی
ascending sort U مرتب سازی صعودی
alphanumeric sort U مرتب نمودن الفبا عددی
She is the clinging sort. U از آنهایی است که مثل کنه می چسبد
descending sort U ترتیب نزولی
descending sort U مرتب سازی نزولی
external sort U جورکردن خارجی
tag sort U مرتب سازی برچسب جورسازی برچسب
major sort U مرتب سازی اصلی
sort effort U تعداد مراحل لازم جهت مرتب نمودن یک رکورد نامرتب
sort field U فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
selection sort U مرتب کردن گزینشی
sort field U میدان مرتب سازی
sort field U فیلد مرتب سازی
sort generator U برنامهای که یک برنامه مرتب نموده تولید میکند
sort key کلید جورسازی
selection sort U جور کردن گزینشی
shell sort U الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
minor sort U مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
major sort U جورسازی عمده
merge sort U ادغام و جور کردن
sort field U میدان جور کردن
internal sort U مرتب سازی داخلی
internal sort U مرتب کردن درونی
internal sort U جور کردن داخلی
internal sort U مرتب کردن برنامه فقط با استفاده از حافظه اصلی سیستم
sort key کلید ترتیب
oscillating sort U مرتب کردن نوسانی
multipass sort U جور کردن چند گذری
multipass sort U مرتب کردن چند گذری
sort order U نظم ترتیب
ripple sort U مرتب کردن موجی
multipass sort U جورکردن چند گذری
oscillating sort U جور کردن نوسانی
multipass sort U مرتب سازی چند عبوری
polyphase sort U جور کردن چند مرحلهای
polyphase sort U مرتب کردن چند فازی
sort merge U جور کردن و ادغام
property sort U جور کردن خاصیتی
multilevel sort U ترتیب چند سطحی
I feel it is appropriate ... U به نظر من بهتر است که ...
feel U لمس کردن محسوس شدن
get the feel of <idiom> U عادت کردن یا آوختن چیزی
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
I feel sorry for her. U دلم برای دخترک می سوزد
feel sorry for <idiom> U افسوس خوردن
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
i feel U گرسنه هستم
How are you?How do you feel? U آب وهوای اروپ؟ به حالم سا زگاز نیست
feel U احساس کردن
to feel sure U یقین بودن
we feel U گرسنه مان هست
to feel sure U خاطر جمع بودن
i feel U گرسنه ام هست
to smoke oneself sick U از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
sick berth attendant U پزشکیار
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He felt sick,. he fell I'll. U حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
It makes me sick just thinking about it! U وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
sort merge program U پردازش تعمیم یافته
ascii sort order U نظم ترتیبی اسکی
We are past that sort of thing . U دیگر این کارها از ماگذشته
major sort key U یک فیلد حاوی اطلاعات که توسط ان اکثر اقلام داده هامی توانند تشخیص داده شده و مرتب شوند
minor sort key U یک فیلد داده که منبع دومی ازتمایزات را که به وسیله انهارکوردها مرتب می شوندفراهم میکند
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. U ابدا"چنین چیزی نیست
feel embarrassed U خجالت کشیدن [در مهمانی]
to feel cold U احساس سردی کردن
to not feel hungry [to not like having anything] U اصلا اشتها نداشتن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to feel cold U از سرما یخ زدن
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
feel the pinch <idiom> U در تنگنای مالی قرار گرفتن
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com