Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
his bare word
U
قول خشک وخالی او
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word .
U
قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word.
U
حرفش حرف است
bare
U
برهنه کردن اشکارکردن
to bare
U
آشکارکردن
A bare (thank you ) .
U
یک تشکر خشک وخالی
bare
U
عریان
bare
U
ساده اشکار
bare
U
عاری
bare
U
بدون روپوش لخت
bare
U
بدون روکش
to bare
U
لخت کردن
bare of
U
عاری از
bare
U
خالی
to bare
U
برهنه کردن
to bare
U
عریان کردن
bare of
U
تهی از
bare
U
لخت
bare board
U
تخته مدار بدون هیچ عنصری معمولاگ به تخته حافظه گفته میشود که هنوز هیچ قطعهای روی آن نصب نشده است
bare base
U
فرودگاهی دارای خط اتومبیل و تاکسی و منبع اب اشامیدنی
bare base
U
پایگاه اماده نشده
bare handed
U
بی اسلحه
bare handed
U
بی وسیله
bare board
U
برد خالی
thread bare
U
فرش کهنه
to lay bare
U
اشکارکردن
bare wire
U
سیم بدون روکش
bare wire
U
سیم لخت
bare wire
U
سیم بدون روپوش
bare subsistence
U
زندگی بخور و نمیر
bare machine
U
ماشین لخت
bare king
U
شاه تنها یا بی یاور شطرنج
bare handed
U
دست تنها
bare faced
U
روگشاده
bare faced
U
بیحیا
bare faced
U
بیشره
bare bow
U
کمان لخت
bare boat
U
قرار داد اجاره کشتی
to lay bare
U
برهنه کردن
bare base
U
پایگاه اشغال نشده
lay bare
U
ابراز کردن
lay bare
U
برهنه کردن
A bare hourse .
U
اسب لخت ( بدون زین ودهنه وغیره )
under bare poles
U
با دکل خالی بی بادبان
bare boat charter
U
اجاره دربست وسیله نقلیه
The room is bare of furniture .
U
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
U
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
say a word
U
سخن گفتن
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
the last word
U
سخن قطعی
the last word
U
سخن اخر
the last word
U
ک لام اخر
word for word
U
تحت اللفظی
say a word
U
حرف زدن
in a word
U
خلاصه
word for word
U
طابق النعل بالنعل
take my word for it
U
قول مراسندبدانید
to word up
U
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
that is not the word for it
U
لغتش این نیست
to say a word
U
حرف زدن
to keep to one's word
U
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
U
سرقول خودایستادن
to say a word
U
سخن گفتن
May I have a word with you?
U
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Could I have a word with you ?
U
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in one word
U
خلاصه
in one word
U
خلاصه اینکه مختصرا
keep one's word
<idiom>
U
سرقول خود بودن
have a word with
<idiom>
U
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep to one's word
U
سر قول خود بودن
say the word
<idiom>
U
علامت دادن
in a word
<idiom>
U
به طور خلاصه
last word
U
حرف اخر
get a word in
<idiom>
U
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
Take somebody at his word.
U
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
last word
U
اتمام حجت
last word
U
بیان یا رفتار قاطع
the last word
U
حرف اخر
last word
<idiom>
U
نظر نهایی
I want to have a word with you . I want you .
U
کارت دارم
not a word of it was right
U
یک کلمه انهم درست بود
in a word
U
خلاصه اینکه مختصرا
word for word
U
کلمه به کلمه
word
U
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
U
واژه
word
U
فرمان
word for word
<adv.>
U
نکته به نکته
word
U
عهد
word for word
<adv.>
U
کلمه به کلمه
word
U
تعداد کلمات در فایل یا متن
word for word
<adv.>
U
مو به مو
word
U
لغات رابکار بردن
word
U
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
U
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
U
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
U
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
U
مشابه 10721
word
U
بالغات بیان کردن
word
U
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
U
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
U
واژه سخن
to word up
U
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word
U
به شرافتم قسم
a word or two
U
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word
U
لغت
word
U
اطلاع
word
U
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
U
لفظ
to keep to one's word
U
درست پیمان بودن
word
U
گفتار
at his word
U
بفرمان او
word
U
قول
word
U
پیغام خبر
word
U
عبارت
word
U
کلمه
word
U
حرف
at his word
U
بحرف او
word square
U
acrostic
word time
U
زمان کلمه
word wrap
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap
U
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp
U
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word square
U
جدول کلمات متقاطع
word star
U
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word salad
U
سالاد کلمات
word of command
U
فرمان انتصاب
word of command
U
فرمان نظامی
word mark
U
علامت کلمه
word mark
U
نشان کلمه
word deafness
U
واژه کری
word length
U
درازای کلمه
word length
U
طول کلمه
word hoard
U
لغت نامه
word fluency
U
سیالی واژگانی
word book
U
کتاب لغت
word and deed
U
گفتاروکردار قول وفعل
word of honour
U
قول شرف
word salad
U
اشفته گویی
word process
U
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture
U
بیان یا شرح روشن
word count
U
واژه شماری
swear-word
U
فحش
word order
U
ترتیب واژه ها
word addressable
U
نشانی پذیری کلمه
word frequency
U
بسامد واژگانی
word choice
U
کلمه بندی
word book
U
کتاب لغت
word book
U
واژه نامه
word choice
U
بیان
word of mouth
U
صدای کلمه شفاهی
word choice
U
جمله بندی
A mans word is one .
<proverb>
U
یرف مرد یکى است .
word book
U
قاموس
word book
U
فرهنگ لغات
word book
U
لغت نامه
He feels he must have the last word.
U
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final
[last]
word
<idiom>
U
حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
U
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book
U
دیکشنری
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
U
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise .
<proverb>
U
براى عاقل یک یرف بس است .
written word
U
کلماتنوشتاری
word-blind
U
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class
U
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction
U
اصلاحکلمه
swear-word
U
کفر
swear-word
U
ناسزا
four-letter word
U
واژهی قبیح
four-letter word
U
واژهیچهار حرفی
buzz word
U
لغت بابروز
We just received word that . . .
U
هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word.
U
من همیشه سر حرفم می ایستم
He didnt say a word.
U
یک کلام هم حرف نزد
mum's the word
<idiom>
U
دهان قرص
word of mouth
<idiom>
U
از منبع موثق
give someone one's word
<idiom>
U
قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise
<idiom>
U
وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ?
U
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
U
معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ?
U
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor .
U
قول شرف
This is an elusive word .
U
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
buzz word
U
رمز واژه
head word
U
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
key word
مفتاح
introductory word
U
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
instruction word
U
کلمه دستورالعمل
in word and deed
U
درگفتارو عمل
in the p sense of the word
U
بمعنی واقعی کلمه
he is a man of his word
U
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word
U
نیم کلمه
ghost word
U
کلمه غیرمصطلح
ghost word
U
لغت غیر مستعمل
function word
U
کلمه دستوری
full word
U
کلمه کامل
full word
U
تمام کلمه
loan word
U
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word
U
لغت اقتباسی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com