Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
half hitch
U
گره نیم خفت
half hitch
U
نیم گره
half hitch
U
نیم خفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to hitch
U
سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
hitch
U
گرفتاری
hitch
U
مانع محظور
hitch
U
تکان دادن
hitch
U
هل دادن
hitch
U
بستن
hitch
U
انداختن
hitch and go
U
نوعی پاس که گیرنده بجلو می دود و به سمت دیگر می چرخد و باز به جلو ادامه میدهد
to hitch
U
مجانی سوار شدن
hitch
U
نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch
U
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch
U
اویختن
hitch
U
اتصال
hitch
U
بند
to hitch
U
اوتو استاپ زدن
There is a hitch somewhere.
U
یک جای کار گره خورده است
hitch up
U
اسب را یراق کردن
hitch
U
گیر
hitch
U
خفت
hitch
U
پیچ وخمیدگی
hitch up
U
خفت زدن به
hitch-hiker
U
کسیکهدرسرجادهباانگشتشصتخودتقاضایماشینمیکند
clove hitch
U
گره کشتی بان
towing hitch
U
حالتاتواستاپزدن
marlinespike hitch
U
گره درفش
hitch pin
U
سوزنگره
clove hitch
U
بند دو خفت
buntline hitch
U
گره حلقه
There is a hitch in this project.
U
این طرح یک جایش گیر دارد
cow hitch
U
گروهگاوی
clove hitch
U
گره دو خفت
clove hitch
U
نوعی گره
blackwall hitch
U
گره قلاب
hitch kick
U
شوت قیچی
hitch kick
U
پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
hitch tie
U
گره اویزان
hitch tie
U
گره شستی
marline hitch
U
گره ننوmarlin
hitch-hiking
U
اتواستاپ زدن
hitch-hiking
U
مفتی سوار ماشین کسی شدن
timber hitch
U
گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
rolling hitch
U
گره سه خفت
hitch-hike
U
مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hike
U
اتواستاپ زدن
hitch-hiked
U
مفتی سوار ماشین کسی شدن
last-minute hitch
U
گیریی در لحظه آخر
hitch-hiked
U
اتواستاپ زدن
hitch-hikes
U
اتواستاپ زدن
swab hitch
U
bend sheet
hitch-hikes
U
مفتی سوار ماشین کسی شدن
timber hitch
U
گره تیر
midshipman's hitch
U
گره دانشجو
to hitch a lift
[ride]
from somebody
U
سواری شدن
[در خودروی کسی]
basket hitch tie
U
گره اویزان دو خفتی
hitch one's wagon to a star
<idiom>
U
دنبال هدف رفتن
ones better half
U
زن
one half of
U
نیمی از
one's better half
U
زن بطور کنایه
second half
U
نیمه دوم
outside half
U
هافبک کناری
to go off half
U
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
U
بی گدارباب زدن
half in half out
U
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half and half
U
بالمناصفه
half and half
U
نصفانصف
half and half
U
نوعی ابجو انگلیسی
half a d.
U
شش تا
one is half of two
U
یکی نیمی است از دو
half
U
نیم
half
U
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
U
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
U
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
U
کارتن با طول نصفه
half
U
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
U
یکی از دو بخش معادل
first half
U
نیمه نخست
half
U
نصفه
half
U
سو
half
U
طرف
half
U
نیمی
half
U
بطور ناقص
half
U
نیمه نخست
half
U
نصف
half
U
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
U
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
one half of
U
یک نصف
half
U
شریک ناقص
i thank you be half of
U
از طرف ... تشکر می کنم
half a d.
U
نیم دو جین
half way
U
نیمه راه
half way
U
واقع در نیمه راه
right half
U
نیمهراست
half timber
U
ساخته شده از الوار کوتاه
half time
U
نیمه بازی
half time
U
نصف وقت
half tide
U
حالت وسط جزر ومد
half timer
U
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
U
نیم وقت
half tone
U
نیم پرده
half view
U
نیم نما
half truth
U
حقیقت ناقص
half truth
U
سخن نیم راست
half track
U
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
U
هاف تراک
half tone
U
سایه روشن زدن
half tracked
U
نیمه شنی
half tone
U
سایه روشن
half tone
U
رنگ متوسط سایه رنگ
half timber
U
الوار کوتاه
half thickness
U
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half round
U
گج بری نیم گرد
half round
U
نیم دایره
half round
U
نیم گرد
half relief
U
نیم برجسته
half pint
U
کوچولو
half pint
U
کوچک
half pint
U
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
U
سکه نیم پنی
half pay
U
حق مستمری
half pay
U
حق انتظار خدمت
half pay
U
حقوق ناتمام
half pace
U
سکو
half pace
U
تخت گاه
half pace
U
شاه نشین
half of my time
U
نیمی ازوقت من
half seas over
U
مست خراب
half seas over
U
پاتیل
half step
U
نیم گام
half step
U
نیم قدم
half staff
U
نیم افراشته
half reaction
U
نیم واکنش
half sovereign
U
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
U
نیم تخت زدن
half sole
U
نیم تخت انداختن
half sole
U
نیم تخت
half slip
U
زیر پیراهنی
half slip
U
ژوپن
half sister
U
خواهر ناتنی
half sidestep
U
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
U
نیم سایه
half section
U
نیم مقطع
half section
U
نیم برش
half nephew
U
پسرناخواهری
half-timbering
U
ساختمان نیمه چوبی
half-baked
<idiom>
U
احمق
go off half-cocked
<idiom>
U
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
U
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
U
تعطیلیبینترم
half-price
U
نیمبها
half-day
U
کارنیمروز
left half
U
نیمهچپ
half-slip
U
زیرداخلی
half-side
U
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
U
فهرستسازینیمه
half the battle
<idiom>
U
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
U
دوقلو بودن
half-pace
U
شاه نشین نیم گرد
half-moon
U
سنگر نیم هلالی
half-figure
U
پیکره انتهایی
half-column
U
نیمه ستون
half-bat
U
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
U
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
U
نصف قیمت
for half board
U
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
U
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
U
به توافق رسیدن با کسی
half handle
U
نیمدسته
half barb
U
پیکاننصفه
fly half
U
نیمهپرتابمرتفعتوپ
it is half cooked
U
نیم پخته است
i had half a mind to go
U
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
U
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
U
سخت سوگندیادکردن
half yearly
U
نیم ساله
half yearly
U
شش ماهه
half word
U
نیم کلمه
half worcester
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
U
نیم پهنا
half way houses
U
خانههای امادگی
half volley
U
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
it is not half bad
U
هیچ بد نیست
it is not half bad
U
انجا بداست
lap half
U
پیوند نیم نیم
centre half
U
نیمهمیانی
half-timbered
U
نیمه چوبی
to see with half an eye
U
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
U
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
U
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
U
نگهبان راست
one and half pass
U
یک و نیم گذری
of half blood
U
ناتنی
half board
U
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
meet half way
U
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
U
مدارا کردن
half volley
U
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half column
U
نیم ستون
half baked
U
بی تجربه
half baked
U
خل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com