English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
flash to bang time U زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
flash to bang time U فاصله زمانی بین نور و صدای گلوله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bang bang control U سیستم کنترل خودکار مسیرموشک
bang U محکم زدن چتری بریدن
to go bang U در رفتن
to go bang U منفجرشدن
bang U صدای بلند یا محکم چتر زلف
bang on U کاملا درستوصحیح
bang U صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
bang U : بستن
slap-bang U بضرب
slap-bang U سراسیمه
slap-bang U با صدا
slap bang U سراسیمه
slap bang U بضرب
slap bang U با صدا
slam bang U بی ادبانه وبا خشونت رفتارکردن
to bang the door U در رابهم زدن
slam bang U با سر وصدای بلند
slam bang U بی محابا
big bang U انفجار بزرگ
big bang theory U خرس بزرگ
big bang theory U دب اکبر
Bang went our annul holidays. U تعطیلات سالانه ماهم مالیده (ملغی شد)
flash U یک ان
flash U لحظه
flash U حافظه غیر فرار مشابه EEPROM که با بلاکهای داده کار میکند و نه بیتها که معمولاگ در درایور دیسک به کار می رود
flash U عنصر حافظه الکترونیکی که حاوی داده است و معمولاگ فقط خوانده میشود ولی اجازه میدهد داده در حافظه ذخیره شود. با استفاده از سیگنال الکتریکی مخصوص
flash U شدت حرف که روشن و خاموش شود
flash U ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash U فلاش عکاسی
flash U روشنایی مختصر
flash U پیام انی یا برق اسا
flash U زودگذشتن
flash U برق زدن
flash U تاباندن
flash U برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flash U تشعشع
flash U بروز ناگهانی جلوه
flash U فلاش
flash U درخش
flash U تابش انی
flash U برق
flash U روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash U معدن موازی سریع A/D.
in a flash U درانی
in a flash U بیک چشم برهم زدن
flash U تلالو تاباندن
flash U نور برق دهانه توپ یا تفنگ
flash U درخشیدن
flash weld U جوش شعلهای
helium flash U جرقه هلیومی
flash signal U علامت فلاش
flash signal U سیگنال فلاش
flash suppressor U شعله پوش
x ray flash U فلاش رونتگن
flash suppressor U خنثی کننده شعله دهانه توپ
flash tube U لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
flash flood U سیل برق اسا
flash report U گزارش برق اسا
flash report U گزارش انی
squawk flash U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه شناسایی دشمن وخودی را روشن کنید
flash point U نقطه الوگیری نقطه افروزش
flash point U نقطه احتراق
flash fuze U چاشنی الکتریکی
flash burn U سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash burns U سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash reducer U کم کننده شعله باروت
flash reducer U کم کننده برق دهانه توپ
flash ranging U مسافت یابی نوری
light flash U فلاش نور
flash fuze U ماسوره الکتریکی یا جرقهای
flash defilade U پنهان کردن برق دهانه توپ استتار برق دهانه توپ
flash card U ورقه تمرین بصری
flash card U ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد
flash bulb U فلاش دوربین عکاسی
flash blindness U کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
flash color U رنگ اصلی
flash light U نور برق
flash light U چراغ قوه
flash lamp U لامپ پر نور عکاسی
flash in the pan U جوشش انی وبی نتیجه
flash fly U مگس وحشراتی که گوشت میخورند
electronic flash U فلاش الکترونی
flash hook U قلاب گوشت
flash color U زمینه
flash color U رنگ مبنا
flash house U جایگاه دزدان
flash house U دزدخانه جنده خانه
flash in the pan U کوشش بیهوده
flash message U پیام انی
flash message U پیام برق اسا
flash photography U عکاسی شب بابرق
flash in the pan <idiom> U ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
flash point U نقطه اشتعال
flash hider U مخفیکنندهنوردهانهنفنگ
flash photolysis U نورکافت درخشی
flash floods U سیل برق اسا
flash butt welding U جوشکاری لب به لب
flash point tester U ازمایش کننده نقطه اشتعال
flash ranging location U تعیین محل هدفها با مسافت یابی نوری
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . U وقتش که شد خبر میکنم
from this time forth U ازاین پس
from this time forth U ازاین ببعد
one-time U سابق
for the time being U عجالت
down time U زمان توقف
There is yet time. U هنوز وقت هست.
against time U رکوردگیری
from time to time U گاه گاهی
behind time U بی موقع
from time to time U هرچندوقت یکبار
one-time U قبلی
since that time. thereafter. U ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
behind time U دیر
two-two time U نتدودوم
time is up U وقت گذشت
at the same time U در عین حال
three-four time U نت
at the same time U در ان واحد
at the same time U ضمنا"
It's time U وقتش رسیده که
many a time U چندین بار
take your time U عجله نکن
time in U ادامه بازی پس از توقف
even time U دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time will tell U در آینده معلوم می شود
four-four time U چهارهچهارم
from this time forth U زین سپس
many a time U بارها
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
What time is it?What time do you have? U ساعت چند است
keep time <idiom> U نگهداری میزان و وزن
about time <idiom> U زودتراز اینها
Once upon a time . U یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . U یک یک ( یکی یکی )
Our time is up . U وقت تمام است
down time U مدت از کار افتادگی
down time U زمان تلفن شده
on time U مدت دار
once upon a time U روزی
take off (time) <idiom> U سرکار حاضر نشدن
on time <idiom> U سرساعت
all the time <idiom> U به طور مکرر
keep time <idiom> U زمان صحیح رانشان دادن
off time U مرخصی
off time U وقت ازاد
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
have a time <idiom> U به مشکل بر خوردن
from time to time <idiom> U گاهگاهی
old time U قدیمی
for the time being <idiom> U برای مدتی
do time <idiom> U مدتی درزندان بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> U مکررا
down time U وقفه
mean time U ساعت متوسط
mean time U زمان متوسط
At the same time . U درعین حال
out of time U بیموقع
out of time U بیگاه
out of time U بیجا
some other time U دفعه دیگر [وقت دیگر]
down time U مرگ
down time U زمان تلف
once upon a time U روزگاری
time out <idiom> U پایان وقت
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
once upon a time U یکی بودیکی نبود
in no time <idiom> U سریعا ،بزودی
in time <idiom> U قبل از ساعت مقرر
one at a time U یکی یکی
f. time U روزهای تعطیل دادگاه
down time U زمان بیکاری
at another time U در زمان دیگری
against time U تایم گیری
in the time to come U در
time U زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time U آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time U زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time U انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time U ثیر قرار میدهد
time U سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time U ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time U خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time U تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time U 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time U روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time U سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time U زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time U زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time U اندازه گیری زمان یک عملیات
in the time to come U اینده
in time U بموقع
in time U بجا
specified time U وقت معین
just in time U روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
just in time U درست بموقع
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com