Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
family doctor
U
پزشک خانواده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
And you are supposed to be a doctor ! some doctor ( physician ) you are !
U
مثلا" ناسلامتی شما یک دکتری !
doctor
U
طبابت کردن
doctor
U
درجه دکتری دادن به
to go to this doctor and that
U
این حکیم وان حکیم کردن
He has been to see the doctor.
U
او
[مرد]
نزد دکتر بود.
doctor of d.
U
دکتردرعالم دین
doctor
U
پزشک دکتر
to go to this doctor and that
U
پیش این طبیب وان طبیب رفتن
doctor of d.
U
حکیم الهی
doctor-to-be
U
پزشک آینده
saw doctor
U
ماشینی که با ان دندانههای اره رادرست می کنند
We sent for the doctor.
U
برای ما این دکتر را صدا کردند.
a fake doctor
U
پزشک قلابی
He's not suited for a doctor.
U
او
[مرد]
برای یک پزشک مناسب نیست.
unless otherwise prescibed
[by the doctor]
U
مگر اینکه
[پزشک]
نسخه دیگری نوشته
attendance of a doctor
U
حضور پزشک روی رینگ بوکس
certificate of a doctor
U
گواهی پزشک
doctor in charge
U
دکتر پاسخگو
[در بیمارستان]
doctor to the company
U
پزشک شرکت
after death the doctor
<proverb>
U
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
flying doctor
U
پزشکسیار
herb doctor
U
پزشکی که با داروی گیاهی به مداوا میپردازد
witch doctor
U
جادو گر و طبیب
mad doctor
U
پزشک دیوانگان
woman doctor
U
پزشک زن حکیم خانم طبیبه
school doctor
U
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
the doctor bled me
U
دکتراز من خون گرفت
witch doctor
U
ساحر
spin doctor
U
متخصصروابطاجتماعی
Fetch a doctor at once.
U
زود یک دکتر پیدا کن بیاور
Go and fetch a doctor!
U
برو یک دکتر بیاور!
just what the doctor ordered
<idiom>
U
certificate of a doctor
U
تصدیق طبیب
Call a doctor quickly.
فورا پزشک خبر کنید.
the doctor ordered an ointment
U
پزشک مرهم تجویز کرد
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
U
با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست.
[چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
The doctor is a busy man .
U
دکتر سرش شلوغ است
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
U
غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects.
U
در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.
in a family way
<idiom>
U
حامله بودن
in the family way
U
ابستن
in a family way
U
ازادانه
in a family way
U
بی رودربایستی
family
U
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
U
تیره
family
U
خانوار
family
U
زوجه
family
U
عیال
family
U
اهل
family
U
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family name
U
نام خانوادگی
family
U
خاندان
family name
U
نام فامیلی
family name
U
اسم خانوادگی
family
U
خانواده
family
U
فامیلی
family men
U
دارای نانخور
family man
U
دارای نانخور
to maintain one's family
U
نگهداری کردن
family man
U
عیالمند
family man
U
مرد خانوادهدار
family man
U
زن و بچهدار
family man
U
مرد عیالوار
to provide for one's family
U
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
to maintain one's family
U
خانواده خود را
violin family
U
انواعویلونها
family man
U
مرد خانواده - دوست
one-parent family
U
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family of curves
U
دسته منحنی ها
[ریاضی]
He did it for the sake of his family .
U
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family of curves
U
دسته توابع
[ریاضی]
There seems to be a jinx on that family.
U
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
woodwind family
U
خانوادهسازهایبادی
family tent
U
چادرخانوادگی
family man
U
زن و بچه دوست
family men
U
مرد عیالوار
family men
U
زن و بچهدار
family men
U
مرد خانوادهدار
family men
U
عیالمند
family men
U
مرد خانواده - دوست
family men
U
زن و بچه دوست
brass family
U
خانوادهسازهایبادی
family doctors
U
پزشک خانواده
conjugal family
U
خانواده زن و شوهری
consanguine family
U
خانواده هم خون
extended family
U
خانواده گسترده
family allowance
U
مدد معاش
family allowance
U
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
U
مقرری خانوادگی
family allowances
U
کمک دولت به خانوارها
family asset
U
دارائی خانوادگی
family background
U
پیشینه خانوادگی
family budget
U
بودجه خانواده
family budget
U
بودجه خانوار
computer family
U
خانواده کامپیوتر
circuit family
U
خانواده مداری
chip family
U
چند تراشه مربوط به هم
family tree
U
شجره
family tree
U
نسب نامه
family tree
U
شجره نامه
family trees
U
شجره
family trees
U
نسب نامه
family trees
U
شجره نامه
nuclear family
U
خانواده هستهای
family names
U
اسم خانوادگی
family names
U
نام فامیلی
family names
U
نام خانوادگی
family planning
U
برنامه ریزی خانواده
family planning
U
تنظیم خانواده
family check
U
کیش همگانی
family expenditure
U
هزینه خانوار
handicapped with a family
U
پابست عیال
family of computers
U
خانواده کامپیوترها
family of the prophet
U
اهل بیت پیامبر
family size
U
تعداد افراد خانواده
of a noble family
U
اصیل
family therapy
U
خانواده درمانی
font family
U
خانواده فونت
gas family
U
خانواده گاز
member of a family
U
عضو خانواده
matronymic family
U
خانواده مادرنامی
handicapped with a family
U
گرفتارخانواده
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family neurosis
U
روان رنجوری خانوادگی
he is a shame to his family
U
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family expenditure
U
هزینه خانواده
support a family
U
متکفل مخارج خانوادهای بودن
schizogenic family
U
خانواده اسکیزوفرنی زا
family structure
U
ساخت خانواده
patronymic family
U
خانواده پدرنامی
family farm
U
مزرعه خانوادگی
of a noble family
U
نجیب
family industry
U
صنعت خانوادگی
family law
U
حقوق خانواده
occupational family
U
گروه شغلی
motorola 000 family
U
خانواده موتورولا
to return to the fold
[family]
U
به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug
U
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
A curse has been laid on the family .
U
خانواده لعنت شده یی است
descendanbts of the family or tribe
U
بنی
He left his family in Europe .
U
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
run in the family/blood
<idiom>
U
دریک سطح بودن
He cant be tied down to family life.
U
پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family.
U
سخاوت دراین خانواده ارثی است
extended family system
U
نظام فامیلی گسترده
wear the pants in a family
<idiom>
U
رئیس خانواده بودن
family planning programs
U
برنامههای تنظیم خانواده
I am the bread winner of the family .
U
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
habit family hierarchy
U
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
U
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
U
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
U
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com