Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
fair market
U
هفته بازار
fair market
U
بازار مکاره
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fair
U
زیبا
fair value
U
قیمت عادله
fair
U
منصف
fair
U
بیطرفانه
fair
U
منصفانه
fair
U
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
U
نمایشگاه کالا
fair
U
لطیف
fair
U
نسبتا خوب متوسط
fair
U
بور
fair
U
بدون ابر منصف
fair
U
نمایشگاه
fair
U
بازارمکاره
fair
U
بی طرفانه
fair
<adj.>
U
منظم
You are not being fair .
U
کم لطفی می فرمایید
It is not fair that . . .
U
آخر انصاف نیست که …
this is not fair
U
این انصاف نیست
fair
<adj.>
U
مرتب
that is not fair
U
این انصاف نیست
fair faced
U
خوبرو
fair shake
<idiom>
U
رفتار درست
fair play
<idiom>
U
عدالت ،مساوی ،عمل درست
county fair
U
بازار روز
county fair
U
بازار مکاره
fair and square
<idiom>
U
راست وبی پرده
fair trade
U
تجارت مشروع
fair game
<idiom>
U
موضوع تهاجم
fair mindedness
U
بیطرفی
fair mindedness
U
انصاف
fair catch
U
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair price
U
قیمت بیطرفانه
fair competition
U
رقابت منصفانه
fair deal
U
سیاست منصفانه
fair deal
U
روش منصفانه
fair drawing
U
تصویر مناسب
fair drawing
U
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced
U
حق به جانب
He shed his fair.
U
ترسش ریخت
fair haired
U
موبور
fair maid
U
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair competition
U
رقابت عادلانه
fair minded
U
خالی از اغراض
fair arbitration
U
حکومت عدل
fair mindedness
U
ازادگی ازتعصب
fair price
U
قیمت منصفانه
fair wind
U
باد موافق
fancy fair
U
بازارکالای تجملی
fair sex
U
زنان
fair sex
U
جنس لطیف
fair game
U
مسخره کردنی
fair game
U
دست انداختنی
fair game
U
طعمهی حاضر و آماده
fair game
U
آماج روا
fair game
U
شکار قانونی
fair game
U
شکار مجاز
to play fair
U
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to bid fair
U
اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex
U
از مابهتران
the fair sex
U
جنس لطیف یعنی زن
play fair
U
مردانه بازی کردن
fair weather
U
نیم راه
fair weather
U
بی وفا
fair weather
U
مناسب برای
fair price
U
قیمت عادلانه
fair price
U
قیمت مناسب
fair return
U
بازده عادلانه
fair return
U
بازده منصفانه
fair spoken
U
خوش بیان
fair spoken
U
مودب
fair spoken
U
ملایم
fair territory
U
محدوده خطا
fair tide
U
جریان اب موافق
fair trade
U
کسب منصفانه
fair trade
U
کسب حلال
fair trade
U
تجارت منصفانه
fair trade
U
تجارت عادلانه
fair weather
U
دارای هوای صاف
play fair
U
مردانه معامله کردن
fair copy
U
نسخه درست
fair-weather
U
درخورهوای صاف
trade fair
U
نمایشگاه تجاری
fair play
U
شرایط برابر
fair play
U
رازی
fair-weather
U
نیم راه
fair-weather
U
بی وفا
fair-weather
U
خوب هنگام هوای صاف
as fair as a rose
<idiom>
U
مثل ماه
trade fair
U
نمایشگاه بازرگانی
fair copies
U
نسخه درست
a fair comment
U
نظر بی طرفانه
fair play
U
انصاف
fair trade laws
U
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
culture fair tests
U
ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair damages
[Law]
U
جبران خسارت عادلانه
fair equivalent remuneration
U
اجرت المثل
fair or clean copy
U
پاکنویس
overseas trade fair
U
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair average quality
U
کیفیت متوسط مناسب
fair-weather friend
<idiom>
U
شخصی که تنها دوست است
fair-weather friend
U
آدم بی وفا
There was no end of visitors at the fair.
U
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
the weather inclines to fair
U
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair-weather friend
U
رفیق نیمه راهه
tradition of fair authority
U
حدیث حسن
Please be unbiased(fair,objective).
U
تعصب بخرج ندهید
fair words butter no parsnips
U
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
reasonable of average wage fair
U
اجرت المثل
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
U
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
market
U
درمعرض فروش قرار دادن
market
U
محل داد وستد
market
U
فروختن
market
U
در بازار دادوستد کردن
market
U
بازار
market value
U
قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
down-market
U
رجوع شود به downscale
outside market
U
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
market value
U
قیمت بازار
market value
U
ارزش بازاری
market value
U
در بازار قیمت بازار
market value
U
ارزش
market
U
به بازار عرضه کردن
market
U
مرکزتجارت
market
U
بازار فروش
[اقتصاد]
off-market
<adj.>
U
خارج از بورس
[فروخته شده ]
in the market for
<idiom>
U
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
On the free market .
U
دربازار آزاد
market gardener
U
باغکار سبزیکار
rig the market
U
با احتکار کالا افزایش وکاهش مصنوعی در قیمت هاایجاد کردن
price market
U
وضع کردن قیمت در انحصار
securities market
U
بازار اوراق بهادار
security market
U
بازار اوراق بهادار
seller's market
U
بازار فروشنده
seller's market
U
بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
sharing the market
U
تقسیم بازار
soft market
U
بازار با تقاضای خوب
spot market
U
بازار نقدی
perfect market
U
بازار کامل
To depress the market .
U
بازار را کساد کردن
market socialism
U
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
market structure
U
ساخت بازار
market structure
U
بنیان بازار
market system
U
نظام بازار
market trends
U
روندهای بازار
market trust
U
بازار انحصاری
flea market
<idiom>
U
بازارمکاره (بازارکهنه فروشها)
to rig the market
U
با احتکارویکجاخریدن کالاافزایش وکاهش مصنوعی دربهای کالافراهم کردن
There is no market for it in Iran .
U
درایران مصرفی ندارد
narrow market
U
بازار محدود
oil market
U
بازار نفت
organized market
U
بازار سازمان یافته
spot market
U
بازار معاملات نقدی
target market
U
بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
market place
U
بازار
to put on the market
U
فروختن
to place on the market
U
فروختن
over-the-counter market
U
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
market gardening
U
شغلسبزیکاریوکاشتمیوه
cattle market
U
محلفروشاحشام
off-market purchases
U
خرید در بیرون از بورس
labour market
U
متقاضیکار
to place on the market
U
درمعرض فروش قرار دادن
widening of market
U
گسترش بازار
wage market
U
بازار دستمزد
carpet market
U
بازار فرش
to put on the market
U
به بازار عرضه کردن
the market is dull
U
بازار راکد است
the market is dull
U
بازار کساداست
to place on the market
U
به بازار عرضه کردن
to make a market of
U
معامله کردن
to make a market of
U
با کالای دیگرمعاوضه کردن
financial market
U
بازار مالی
to put on the market
U
درمعرض فروش قرار دادن
market garden
U
مزرعهکاشتسبزیجاتومیوهجاتجهتفروش
market share
U
سهم بازار
foreign market
U
بازار خارج
capital market
U
بازار سرمایه
buyers market
U
بازار خرید
buyer's market
U
بازار مناسب برای خریدار
buyer's market
U
بازاری که درکنترل خریدارست
buyer's market
U
بازار خرید
bullish market
U
بازار رو به رونق
bullish market
U
بازار احتکاری
bullion market
U
بازار شمش
bull the market
U
بازار را گرم کردن
break into the market
U
در بازار رسوخ کردن
bearish market
U
بازار رو به افول
commodity market
U
بازار کالا
commodity market
U
بازار مواد اولیه
falling market
U
بازار رو به زوال
exchange market
U
بازار اسعار
exchange market
U
بازار داد و ستد
easty market
U
بازاراست تا
domestic market
U
بازار داخلی
dead market
U
بازار کم فروش
dead market
U
بازار کساد
credit market
U
بازار اعتباری
cornering the market
U
خرید کلی و یکجای کالاهای بازار
cornering the market
U
قبضه نمودن بازار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com