Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 273 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
clear-entry key
U
کلیدصفحههوشیار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
clear
U
:اشکار
clear
U
زلال
clear
U
صاف صریح
clear
U
واضح
clear
U
شفاف زدودن
clear
U
ترخیص کردن
clear
U
: روشن کردن
clear
U
واضح کردن
clear
U
توضیح دادن
clear
U
صاف کردن
clear
U
تبرئه کردن
clear
U
فهماندن
clear
U
روشن
clear
U
رفع خطر صاف
clear
U
پیام کشف روشن کردن
clear
U
پاک کردن
clear
U
بطور واضح
clear
U
درست
clear
U
جدا
clear
U
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
U
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
U
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
U
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
U
از گمرک دراوردن
clear
U
خالص کردن
clear
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
U
نص
clear
U
صریح
clear
U
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
U
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
U
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
U
آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear
U
شفاف
clear
U
روشن زدودن
clear
U
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
U
تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear
U
علامت رفع خطر
all clear
U
سوت رفع خطر هوایی
all clear
U
خطر رفع شد
all clear
U
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear-sighted
U
روشن بین
clear-sighted
U
بصیر
clear-sighted
U
صاحب نظر
clear headed
U
هوشیار
clear headed
U
سرسبک
clear-headed
U
هوشیار
clear-headed
U
سرسبک
clear out
U
خالی کردن
clear out
U
بیرون اوردن
clear-out
U
خالی کردن
clear-out
U
بیرون اوردن
to clear out
U
خالی کردن
to clear out
U
بیرون اوردن
clear-cut
U
روشن
clear-cut
U
صریح
clear-cut
U
درست تعریف شده
anchor clear
U
لنگر ازاد است
clear verses
U
ایات محکمات
clear air turbulence
U
اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
clear and direct meaning of a text
U
منطوق
clear and hold
U
منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut
U
روشن
clear cut
U
صریح
clear cutting
U
برش یکسره
clear felling
U
برش یکسره
clear evidence
U
بینه
clear evidence
U
دلیل واضح
clear proof
U
بینه
clear proof
U
دلیل واضح
clear eyed
U
پاک نظر
clear eyed
U
بصیر
clear for running
U
طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation
U
بری الذمه
clear hawse
U
زنجیرها ازادند
clear ice
U
یخ شفاف
clear itself
U
صاف شدن
clear itself
U
لا افتادن
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted
U
بصیر
clear sighted
U
روشن بین
clear sightedness
U
روشن بینی
clear sightedness
U
بصیرت تیزنظری
clear span
U
دهانه ازاد
clear span
U
دهانه موثر
clear starch
U
خوب اهارزدن
clear text
U
متن کشف
clear text
U
پیام کشف
clear text
U
به صورت کشف
clear the air
U
شک را برطرف کردن
clear the air
U
شک را بر طرف کردن
clear the bench
U
استفاده از ذخیره ها
clear timber
U
چوب سالم
clear to send
U
ترخیص به ارسال
clear up
U
مرتب کردن
clear up
U
بازشدن
clear varnish
U
لاک روشن
clear varnish
U
لاک شفاف
clear varnish coat
U
روکش لاکی براق
clear voiced
U
دارای صدای صاف
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
U
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
entry
U
مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
entry
U
فقره
entry
U
چیزثبت شده یاواردشده قلم
entry
U
ثبت دردفتر ثبت
entry
U
مدخل
entry
U
راه راهرودر
entry
U
ادخال
entry
U
دخول
re entry
U
ورود
re entry
U
اعاده تصرف
re entry
U
نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
re entry
U
فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
entry
U
شرکت کننده
entry
U
نقطه شروع پرش یا چرخش
entry
U
شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
entry
U
عمل ورودی
entry
U
در پایگاه دادههای یا کتابخانه
entry
U
آدرسی که از آن یک برنامه یا تابع اجرا میشود
entry
U
نقط های در زمان که یک برنامه یا کار یادسته اجرا میشود توسط تقویم سیستم عامل
entry
U
ورود راهرو
entry
U
قلم
entry
U
ثبت
re-entry
U
ورود
re-entry
U
اعاده تصرف
re-entry
U
نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
entry
U
اولین دستور اجرا شده در تابع فراخوانده شده
no entry
U
ورودممنوع
entry
U
موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
re-entry
U
فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
entry
U
ورود
right of entry
U
حق ورود
entry line
U
سطر ورودی
double entry
U
دفتر داری مضاعف
cost to entry
U
هزینه ورود
deffered entry
U
ورود به یک زیربرنامه که نتیجه خروج غیر مترقبه ازبرنامه میباشد که کنترل به ان منتقل شده است
data entry
U
ثبت داده ها
data entry
U
ثبات داده ها ورود داده ها
double entry
U
سیستم دفترداری دوبل
entry point
U
نقطه ورود
data entry
U
داده دهی
customs entry
U
افهار یا اعلام ورود به گمرک
entry side
U
جهت دخول
entry side
U
جهت ورود
forcible entry
U
ورود عدوانی
ease of entry
U
سهولت ورود
ease of entry
U
سهولت ورودبه یک صنعت
entry block
U
کنده مدخل
entry plan
U
طرح ورود به بندر
entry plan
U
طرح دخول به سر پل
entry point
U
نقطه دخول
entry keydoard
U
صفحه کلید ادخال
entry instruction
U
دستورالعمل دخول
entry keydoard
U
صفحه کلیدورودی
barrier to entry
U
منع ورود به صنعت
entry group
U
گروه واجد شرایط
bill of entry
U
افهارنامه ورودی افهارنامه گمرکی
bill of entry
U
افهارنامه ورودی
entry group
U
واجدین شرایط تخصصی شغلی
entry fee
U
مبلغ پرداختی برای شرکت درمسابقه
entry condtion
U
شرط دخول
forcible entry
U
هتک حرمت منازل
entry doors
U
در های ورودی
re entry vehicle
U
نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
to make an entry of
U
وارد
single entry
U
حسابداری فردی
single entry
U
حسابداری ساده
to make an entry of
U
ثبت
to make an entry of
U
کردن
entry door
U
در ورودی
undefined entry
U
فقره تعریف نشده
feet-first entry
U
پرشسیخی
gable-entry
U
راهروی ورودی
lobby-entry
U
راهرو
lobby-entry
U
مدخل
entry door
U
ورودی
entry door
U
در جلویی
[ساختمان]
post entry
U
ثبت پس از موقع
portfolio entry
U
قلم متعلق به موجودی اوراق بهادار
home use entry
U
اعلامیه مصرف
free entry
U
ورود ازاد بنگاهها به صنعت
head-first entry
U
پرشباسر
home use entry
U
اعلامیه مصرف شخصی
key entry
U
دخول کلیدی
make an entry
U
ثبت کردن
make an entry
U
وارد کردن
port of entry
U
بندر مقصد
port of entry
U
مرز ورود کالا یا فرد به کشور
port of entry
U
بندرمحل ورود
forceble entry and detainer
U
هتک حرمت منازل
data entry operator
U
متصدی داده دهی
data entry mode
U
حالت ثبت داده ها
data entry form
U
فرم ورودی داده ها
data entry device
U
دستگاه داده دهی
customs entry form
U
افهارنامه گمرکی
entry level jobs
U
شغلهای غیر تخصصی
forcible entry and detainer
U
تصرف عدوانی
forcible entry and detainer
U
ید عدوانی
data entry specialist
U
متخصص داده دهی
forceble entry and detainer
U
تصرف عدوانی
remote job entry
U
ادخال کار از دور
remote job entry
U
وارد کردن کار از راه دور ورود برنامه از راه دور
law of prior entry
U
قانون تقدم ورود
to refuse somebody entry
[admission]
U
کسی را در مرز برگرداندن
to refuse somebody entry
[admission]
U
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
double entry table
U
جدول دو سویی
double entry bookkeeping
U
حسابداری دوبل
end lobby-entry
U
مدخل
freedom of entry and exit
U
ازادی ورود و خروج
direct data entry
U
داده دهی مستقیم
to clear away
U
برچیدن
to clear away
U
جمع کردن
to clear off
U
ردکردن
to clear off
U
رهاشدن از
to clear up
U
واریختن
to clear up
U
روشن کردن
to be clear to somebody
U
برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody
U
برای کسی مشخص بودن
clear up
<idiom>
U
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear
<idiom>
U
آزادانه عیبجویی کردن
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
clear way
U
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear way
U
محوطه صعود
fast data entry control
U
کنترلدخولاطاعاتسریع
To make a forcible entry into a building.
U
بزور وارد ساختمانی شدن
fine data entry control
U
کنترلدخولاطلاعاتعالی
steer clear of someone
<idiom>
U
اجتناب کردن
stand clear of something
<idiom>
U
ازچیزدور نگه داشتن
coast is clear
<idiom>
U
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks
<idiom>
U
همه جارا مرتب کردن
Let him clear out . Let him go to blazes.
U
بگذار گورش را گه کند
clear the air
<idiom>
U
برطرف کردن سوتفاهمات
crystal clear
U
واضح-مبرهن
With a clear conscience.
U
با وجدان پاک
To clear away the the rubish.
U
خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat.
U
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
It wI'll clear up by morning .
U
تا صبح هواصاف خواهد شد
a clear conscience
U
وجدان پاک
as clear as crystal
<idiom>
U
مثل اشک چشم
[زلال]
steer clear
U
دور ماندن
clear picture
U
تصویر واضح
clear picture
U
تصویر شفاف
to make something clear
U
چیزی را روشن کردن
steer clear
U
اجتناب کردن
search and clear
U
جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear
U
فرمان عقب توپ رو
master clear
U
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
stand clear
U
جایی را ترک کردن
stand clear
U
عقب توپ رفتن
to steer clear of
U
بسلامت ردشدن از
under arm clear
U
ضربه بلند از پایین دست
clear key
U
دکمهروشن
clear sky
U
آسمانصاف
clear space
U
فضایباز
cut clear
U
ازاد بریدن
to clear land
U
زمین راصاف کردن
line clear signal
U
سیگنال ازاد
My voice is not clear today.
U
صدایم امروز صاف نیست
to make oneself clear
<idiom>
U
منظور را روشن کردن
The sense of this word is not clear .
U
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
To clear the dining table.
U
میز ( سفره ) را جمع کردن
stop/clear key
U
وضوح
line clear signal
U
علامت ازاد
stop/clear key
U
دکمهتوقف
net shot clear
U
ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
facilitator
[of illegal migration/immigration / entry]
[British E]
U
قاچاقچی آدم
[در سر مرز]
A clear conscience fears no accusation
<proverb>
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
The waters run clear of the mill .
<proverb>
U
آبها از آسیاب افتاد .
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals .
U
میدان را خالی دیدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com