English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
centre point U نقطهمرکزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
centre U نقط ه میانی چیزی
centre U درمرکز قرارگرفتن
right-of-centre U جناحراست محافظهکاران
centre U میان
centre U مرکز
centre U وسط ونقطه مرکزی
centre U تمرکز یافتن
centre U وسط
centre U محل
centre U سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
centre U شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre U قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centre U قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
off-centre U لنگی
off centre U لنگ زدن
centre third U سومینخطمیانی
right centre U مرکزقائم
off centre U لنگی
off-centre U لنگ زدن
centre U محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centre court U حیاطمیانی
cost centre U مرکز هزینه یابی
centre circle U دایرهمرکزی
conference centre U مرکزکنفرانس
left centre U مرکزچپ
centre chief U مهاجممیانی
centre base U ستونمرکزی
centre of gravity U گرانیگاه
centre of gravity U مرکز ثقل
centre of mass U گرانیگاه
centre of mass U مرکز ثقل
nerve centre U مرکز فرمان
civic centre U مرکز شهر
civic centre U میانگاه شهر
centre back U نیمهعقب
detention centre U پذیرشهتل
centre forward U مرکز
centre console U میزفرمانمرکزی
centre-back U میانیعقب
centre half U نیمهمیانی
centre hole U مرکزگودال
centre span U مرکزپل
centre lane U بیندوخط
centre line U خطمرکزی
centre pocket U گودال
centre pocket U مرکزی
community centre U محلاجتماعات
centre-stage U شرائطبسیار حساسو مهم
centre flag U پرچموسطی
centre Keelson U مرکزالوارکیل
centre-aisle U راهرویمیانی
centre wheel U چرخهمیانی
centre electrode U الکترودمرکزی
centre strap U نوارمیانی
centre spot U خالوسط
centre field U مرکززمین
centre fielder U بازیکنمرکزی
centre post U قسمتبدونآرایش
garden centre U مکاندفنزباله
surrending the centre U تفویض مرکز
reception centre U مکانیکهبرایافرادبیخانماناقامتگاهموقتیفراهممیآورد
remand centre U بازداشتگاهموقت
shopping centre U مرکزخرید
centre mark U نقطهمرکزی
fluid centre U مرکز سیال
profit centre U مرکز سود
profit centre U واحد دخل و خرج کننده
profit centre U قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
off centre load U بار خارج از مرکز
How far is it to city centre? U تا مرکز شهر چقدر راه است؟
Take me to the city centre? U مرا به مرکز شهر ببرید.
centre castle U پل فرماندهی
centre pawns U پیادههای مرکزی شطرنج
centre of pressure U مرکز فشار
centre plate U keel drop
leisure centre U مرکزتفریحیورزشی
left-of-centre U معتقدبهسوسیالیزم
health centre U مرکز سلامتی
centre game U بازی مرکزی
centre of activities U مرکز عملیات
What's the fare to city centre? U نرخ کرایه تا مرکز شهر چقدر است؟
Which bus goes to the town centre? U کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
shopping centre [British] U مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
in the centre near the railway station U در مرکز شهر نزدیک ایستگاه قطار
retail centre [British] U مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
centre counter defence U دفاع متقابل مرکزی
centre holding variation U واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
centre of crest circle U مرکز خمیدگی
centre of crest circle U مرکز انحنای ستیغ
shopping centre [British] U مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
retail centre [British] U مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British] U مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail centre [British] U مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British] U مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail centre [British] U مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
urban centre of a community U مرکز شهرک
principal centre of affairs U مرکز مهم امور
centre back vent U پیلیپشت
centre face-off circle U دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
Can I drive to the centre of town? U آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
centre service line U خطسویسزنیمیانی
point-to-point connection U اتصال نقطه به نقطه
point to point network U شبکه نقطه به نقطه
point to point line U خط نقطه به نقطه
retail shopping centre [British] U مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British] U مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
He was spending money right,left and centre. U چپ وراست پول خرج می کرد
retail shopping centre [British] U مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British] U مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
runway centre line markings U خطوسطخیابان
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] U صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
not to point U بیرون از موضوع
beside the point <idiom> U مسائل حاشیهای
The point is that… U چیزی که هست
to come to a point U بنوک رسیدن
not to the point U خارج از موضوع
point out <idiom> U توضیح دادن
three point U فن 3 امتیازی کشتی
in point U مناسب
not to point U پرت بیجا
in point U بجا
come to the point <idiom> U به نکتهاصلی رسیدن
in point U در خور
to come to a point U باریک شدن
to the point U مربوط بموضوع
near point U نقطه نزدیک
zero point U نقطه صفر
far point U برد بینایی
off the point U بطور بی ربط
point to point U نقطه به نقطه
point to point U پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
way point U ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point to point U را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point U 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
try for point U تلاش برای کسب امتیاز
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point U بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point U بطور نامربوط
zero point U نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
to the point U بجا
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point U رسد نوک
point U راس
point U امتیاز
point U اشاره کردن
point U نقطه گذاری کردن ممیز
point U هدف گیری کردن
point U سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point U باریک کردن
Now he gets the point! <idiom> U دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point U قطبهای باطری یاپلاتین
point U به سمت متوجه کردن
point U نشانه روی کردن
point U متوجه ساختن
point U نشان دادن
point U خاطر نشان کردن
point U نقطه
point U سر
point U ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point U نوک
point U دماغه
to point to something U به چیزی اشاره کردن
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
to point to something U به چیزی متوجه کردن
One point for you. U یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point U نکته
point U ماده اصل
point U نوک گذاشتن
point U نوکدار کردن
point U گوشه دارکردن
point U تیزکردن
point U پایان
point U مرحله قله
point U مسیر
point U هدف
point U نمره درس پوان
point U جهت
point U موضوع
point U جهت مرحله
point U محل یا موقعیت
point U نشان میدهد
point U که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point U نقط ه
point U نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point U محل شروع چیزی
point U درصد
point U درجه امتیاز بازی
point U پوینت
off to a point U باریک شده نوک پیدامیکند
point four U چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
on the point of going U در شرف رفتن
the point is U اصل مطلب این است
point four U اصل چهار
point U نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point four U رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point U نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point U مرکز راس حد
point U اصل
point U حد
point U محل مرکز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com