English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
basic source of food U منابعاولیهغذا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . U از دوشنبه لب به غذانزده ام
source U کامپیوتری که میتواند منبع را کامپایل کند
source U 1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی
source U که بعداگ توسط کامپایلر به کد ماشین تبدیل میشود
source U نرم افزارای که به کاربر امکان تغییر دادن , حذف و افزودن دستورات در فایل اصلی برنامه میدهد
source U فرم یا تنی که داده از آن بازیابی میشود تا وارد پایگاه داده ها شود
source U مجموعه پانچ کارتها که حاوی کد اصلی برنامه است
source U مجموعه کدهای نوشته شده توسط برنامه نویس که مستقیماگ توسط کامپیوتر اجرا نمیشوند و باید به برنامه که هدف ترجمه شوند توسط کامپایلر یا منر
source U در عمل کشیدن و قرار دادن , شی اصلی شی ای است که انتخاب شده است و پس کشیده شده است
source U روش
source U حرکت داده بین دو شبکه که داده را با Taken بررسی میکند و داده را به ایستگاه صحیح می فرستد
source U برنامه پیش از ترجمه نوشته شده در زبان برنامه نویسی توسط برنامه نویس
source U نقط های که سیگنال ارسالی وارد میشود به شبکه
source U نقط ه اصلی یا شروع
the source U خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
second source U منبع دوم
source U خصوصیت برخی bridge ها که
source U استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
source U منبع برق
source U منبع
source U ماخذ
source U چشمه
source U سرچشمه
source U منبع منشاء
source U ماخذ عامل یا جاسوس خارجی برای کسب اطلاعات
source U منشاء
source U مایه مبداء
source U مبداء
source disk U دیسک مبداء
radiation source U منبع تشعشع
source code U کد منبع
source code U کد مبداء
source computer U کامپیوتر منبع
source data U دادههای منبع
source computer U کامپیوتری که برای ترجمه یک برنامه منبع به برنامه مقصود بکار می رود
radio source U چشمه شبه اختری
radio source U چشمه اخترواره
source of power U منبع انرژی
lighting source U منبع روشنایی
line source U منبع خطی شکل
line source U منبع خطی منبع شبکه
message source U منبع پیام
message source U منشاء پیام
power source U منبع قدرت
quasistellar source U چشمه اخترواره
quasistellar source U چشمه شبه اختری
neutron source U منبع نوترون
source document U سند منبع
source language U زبان اصلی
source listing U لیست برداری منبع
source listing U لیست منبع
source of power U منبع قدرت
source program U برنامه منبع
source program U برنامه مبداء
source trait U ویژگی پایه
source routine U روال منبع
source register U ثبات منبع
source language U 1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
x ray source U منبع اشعه رونتگن
welding source U منبع جریان جوش
voltage source U منبع الکتریسیته
voltage source U منبع فشار الکتریکی
voltage source U منبع قدرت
voltage source U منبع ولتاژ
source document U سند اصلی
source file U فایل مبدا
source language U زبان منبع
light source U منبع نور
data source U منبع داده
discrete source U چشمههای مجزا
excitation source U منبع برانگیختگی
It is a source lf pride . U مایه افتخار است
information source U منبع اطلاعات
image source U منبع تصویر
incandescent source U منبع ملتهب
low frequency source U منبع فرکانس پایین
light source colour U رنگ منبع نور
source data automation U خودکاری داده منبع
source data automation U کنترل خودکار داده منبع
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
The water is turbid from its source . <proverb> U آب از سر چشمه گل آلود است .
extirpate the source of dispute U قلع ماده نزاع
Do you want some more food ? U بازهم غذا می خواهی ؟
Please help yourself ( with the food ) . U لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food U طعام
food U قوت
food U غذا
food U خوراک
Have you had enough (food) U سیر شدی ؟
food preference U پسند غذایی
food for powder U تیر خوردنی
food for powder U کشته شدنی
food freezer U فریزر
food freezer U یخچال فریزر
food gathering U خوراک اوری
food industries U صنایع غذایی
food packet U بسته غذایی
food program U رژیم تغذیه
food packet U جیره بسته بندی شده
food program U برنامه غذایی
food production U تولید غذا
food perference U رجحان غذایی
food deprivation U محرومیت غذایی
food container U فرف غذای قابل حمل
food tide U طغیان اب
different kinds of food U غذاهای جوربه جور
food web U شبکه غذایی
frugal food U خوراک ساده
frugal food U حاضری
preparation of food U تهیه خوراک
plant food U غذای گیاه
plant food U غذای گیاهی
food science U علم غذا
food rationing U جیره بندی مواد غذائی
food chemistry U شیمی غذا
food container U فرف غذا
food tide U سیل
food pyramid U هرم غذایی
food for thought <idiom> U درمورد چیز باارزش فکر کردن
To heat up the food. U غذا را گرم کردن
To kI'll animals for food . U جانوران را برای غذا کشتن
To pick at ones food . U از روی سیری خوردن
food poisoning U مسمویت غذایی
food chain U زنجیره غذایی
restorative food U غذای مقوی
articles of food U موادغذایی یا خوراکی
When it comes to me there is no more food (left). U به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food. U لطفا" غذایم را داغ کنید
food chains U زنجیره غذایی
To assimilate food. U غذا را جذب کردن
First food , then talk . <proverb> U اول طعام آخر کلام .
The food is cold. غذا سرد است.
to toy with one's food U با غذای خود بازی کردن
food shop U بقالی
food shop U خواربار فروشی
to wolf one's food <idiom> U مثل گاو خوردن
to dress [food] U آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
burnt food U ته دیگ [برنج]
to burn the food U بگذارند غذا ته بگیرد
To cook food. U غذا پختن
the food was smoked U خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
This food is very nourshing . U این غذا خیلی قوت دارد
food stamps U تمبر خوراک
food stamp U تمبر خوراک
fast food U تند خوراک تندکار
convenience food U غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food U خوراک پیش پخته
to spit out food U بیرون دادن غذا
to spit out food U تف کردن غذا
to be food for worms U مردن
staple food U مواد غذائی ضروری
to be food for fishes U غرق شدن
the garden provides food U میدهد
the garden provides food U باغ غذا
the garden provides food U باغ خوراک تهیه میکند
health food U خوراک بهداشتی
health food U غذای سالم
junk food U هله هوله
food aid U کمکغذائی
food mixer U ماشینهمزنبرقی
junk food U گنده خوراک
food processor U اجزایمخلوطکن
junk food U غذای ناسالم
pollution of food in water U آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
food dtufe stuff U خوردنی
food dtufe stuff U خوار و بار
Oily skin (food). U پوست ( غذای ) چرب
pollution of food on and in the ground U آلودگیغذاییودرزمین
food and agricultural organization U از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
their principal food is rice U خوراک عمده انها برنج است
The food was not fit to eat. U غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
food dtufe stuff U ماده غذایی
Our food supply is getting low. U ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Good wholesome food . U غذای سالم وکامل
table of food equivalents U جدول ارزش جیره غذایی
grazing food chain U زنجیره غذایی چرندگان
Rice is a wholesome food . U برنج غذای کاملی است
The food has a salty taste . U غذا شور مزه است
it is highly valued as food U برای خوراک بسیارمطلوب است
food stamp program U برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
dailgy food allowance U جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance U جیره روزانه
Dont stint the food . U سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
There isnt much food in the house. U زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Frozen meat ( food ) . U گوشت ( غذای ) یخ زده
Be carefull not to spI'll the food . U مواظب باش غذاهارانریزی زمین
food and agricultural organization U سازمان خواروبار وکشاورزی
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
annual food plan U برنامه غذایی سالیانه
Plain food (dress). U غذا ( لباس ) ساده
central food preparation facility U کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person U دست پخت
a copious choice of food and drink U غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy). U غذاهای مکزیکی تند است
The smell of food permeated through the flat . U بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
basic course U دوره مقدماتی
basic U توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic U روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic U سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic U کد دودویی که مستقیماگ و فقط با استفاده از آدرس ها و مقادیر مطلق در CPU عمل میکند.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com