Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 61 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
baby buggy
U
کالسکه بچه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
buggy
U
نوعی درشکه سبک یک اسبه حشره دار
buggy
U
وسایلی که با کامپیوتر کنترل می شوند
ingot buggy
U
واگن شمش
baby
U
بچه
baby
U
اسب دوساله
baby
U
طفل
baby
U
نوزاد
baby
U
مانندکودک رفتار کردن
baby
U
نوازش کردن
baby
U
شیرخواره
baby
U
کودک
eye baby
U
دیگری که به او نگاه میکند
rag baby
U
عروسک کهنهای
baby doll
U
لباسزیر
baby carriage
U
کالسکهی بچه
baby carriage
U
صندلی چرخدار بچه
baby carriages
U
کالسکهی بچه
baby carriages
U
صندلی چرخدار بچه
baby-minder
U
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
to get rid of a baby
U
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
to sleep like a baby
<idiom>
U
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
The baby is restless.
U
نوزاد بی تابی می کند
Do you charge for the baby?
U
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old .
U
نوزاد سه ماهه است
To wean a baby.
U
بچه ای را از شیر گرفتن
The baby spat out the pI'll.
U
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby-talk
U
زبان بچهگانه
eye baby
U
تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby
U
نی نی کوچولو
baby-sitting
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting
U
بچه داری کردن
baby-sits
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sits
U
بچه داری کردن
baby-sit
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
U
بچه داری کردن
baby-sat
U
بچه داری کردن
baby sit
U
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
U
بچه داری کردن
baby-sitters
U
بچه نگهدار
baby-sitter
U
بچه نگهدار
baby-sat
U
از بچه نگاهداری کردن
baby boom
U
پرزائی
bonus baby
U
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby
U
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split
U
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby sitter
U
بچه نگهدار
baby siphon
U
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen
U
قنداق
baby converter
U
مبدل کوچک
baby house
U
عروسک خانه
baby farm
U
محل نگهداری کودکان
The baby was kicking and scraming .
U
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
test-tube baby
U
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice
U
بچه باهوش است
the baby takes notice
U
بچه ملتفت است
the baby takes notice
U
بچه می فهمد
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
U
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com