English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 102 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
a sensitive subject [topic] U موضوعی حساس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sensitive U حساس
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
sensitive U حیاتی از نظرعملیاتی منطقه حساس
sensitive U مهم
sensitive U دارای حساسیت
sensitive U نفوذ پذیر
sensitive plant U حساسه
sensitive clay U رس حساس
light sensitive U با حساسیت نوری
graze sensitive U ماسوره مخصوص ترکش کمانهای
graze sensitive U ماسوره مخصوص تیر کمانه
context sensitive help U کمک حساس به قرینه
context sensitive U حساس نسبت به متن
coloring sensitive U حساسیت رنگ
sensitive plant U گیاه حساس
sensitive to corrosion U حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
sensitive to light U حساس نسبت به روشنایی
case sensitive U حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
sensitive zone U منطقه حساس
pressure sensitive keyboard U صفحه کلید حساس به فشار
case sensitive search U جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
touch sensitive tablet U تابلو حساس به تماس
touch sensitive display U صفحه نمایش حساس لمسی
context sensitive help key U کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
youch sensitive screen U صفحه حساس به تماس
touch sensitive panel U صفحه حساس به تماس
light sensitive cell U سلول حساس در برابر نور
light sensitive layer U لایه یا قشر حساس در برابرنور
light sensitive resistor U مقاومت حساس در برابر نور
pressure sensitive pen U قلم حساس به فشار
He is jealous . He is sensitive on matters of honor . U غیرتی است
on the subject of U در خصوص
subject U فرد
to over a subject U موضوعی را با خنده بحث کردن
subject U مبحث موضوع مطالعه
subject U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject U در خطر
subject U درمعرض
subject U تحت تسلط
subject U تحت مادون
subject U موکول به
subject U مطلب زیرموضوع
subject U نهاد
subject U فاعل
subject U مبتدا
subject U شیی موضوع
subject U شخص
subject U در معرض قرار دادن
subject U موضوع
subject U تابع
subject U اتباع
subject U تبعه
subject U رعایا موضوع
subject U مطلب
subject U جوهر واساس
subject U مضمون
subject U مطیع کردن
subject U ازمودنی
subject U مشروط
to drag in a subject U موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
to harp on a subject U زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
to linger on a subject U روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
to be subject to an attachment U مشمول توقیف بودن
wide of the subject U از موضوع پرت خارج ازموضوع
subject [topic] U موضوع
subject [topic] U عنوان
subject matter U موضوع اصلی
Let's drop the subject. U از این موضوع صرف نظر کنیم .
The subject under discrssion . U موضوعی که مطرح نیست
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
subject matter U مطلب موضوع
subject to your approval U اگرشما تصویب نمایید
subject to your approval U موکول به تصویب شما
subject of debate U موضوع دعوی
subject index U فهرست موضوعی
subject in hand U مانحن فیه
subject and predicate U موضوع و محمول
subject and predicate U مبتداو خبر
subject and predicate U مسند الیه و مسند
it is not subject to review U تجدید نظر
nominative subject U اسم یا ضمیری که بعلت میندبودن حالت فاعلی داشته باشد
it is not subject to review U دران روا نیست
subject of hire U مورد اجاره
subject schedule U برنامه موضوعی
subject schedule U برنامه جزء جزء
subject to the flood U دستخوش سیل
to expatiate on a subject U راجع یک موضوع زیادگویی کردن
subject to the law U تابع یامطیع قانون
subject to being unsold U فروخته نشده باشد درصورت موجود بودن کالا
subject to tuberculosis U مستعد سل
subject to being unsold U مشروط براینکه
deviate from the main subject U از موضوع خارج شدن
subject to the british rule U تحت تسلط دولت انگلیس
to grind a person in a subject U مطلبی راخوب حالی کسی کردن
to revisit a subject of research U سوژه پژوهشی را دوباره بازدید کردن
She turned the conversation to another subject. U او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
subject to the british rule U تابع حکومت انگلیس
To emborider(embellish) a subject . U به موضوعی شاخ وبرگ دادن
I'll speak at length on this subject. U دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
To bring up a topic . To introduce a subject . U مطلبی راعنوان کردن
The topic of our discussion . The subject of our talk (argument). U موضوع بحث وصحبت ما
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com