Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We suffered hunger for a few days .
U
چند روز گرسنگی کشیدیم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Those were the days . Good old days .
U
یاد آنروزها بخیر
suffered
U
زحمت
suffered
U
تلفات دیدن
suffered
U
اجازه دادن
suffered
U
کشیدن
suffered
U
تحمل کردن
suffered
U
تن دردادن به
suffered
U
رنج بردن
suffered
U
زیان دیدن
he suffered at the stake
U
او را زنده سوزاندند
he suffered at the stake
U
زنده سوخته شد
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
U
از دست زنش خیلی کشیده
hunger
[for something]
U
هوس
[چیزی را]
کردن
many d. of hunger
U
بسیاری از گرسنگی می میرند
hunger
U
اشتیاق داشتن
hunger
U
اشتیاق
hunger
U
گرسنگی
hunger for
U
ارزوی چیزی
hunger
U
گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger
U
قحطی گرسنه کردن
hunger for
U
اشتیاق به چیزی
to go on a hunger strike
U
اعتصاب غذا کردن
land hunger
U
از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
hunger-striker
U
اعتصاب غذا کننده
[زن ]
[مرد]
hunger pain
U
درد گرسنگی
[پزشکی]
hunger strike
U
اعتصاب غذا
under the stimulus of hunger
U
بر اثرگرسنگی
under the stimulus of hunger
U
از فشار گرسنگی
to suffer from hunger
U
گرسنه ماندن
hunger striker
U
کسیکهدراعتصابغذاباشد
ravenous hunger
U
حرص
ravenous hunger
U
گرسنگی زیاد
patience of hunger
U
طاقت گرسنگی
patience of hunger
U
تاب گرسنگی
He fainted from hunger.
U
از گرسنگی غش کردوافتاد
hunger strike
U
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strikes
U
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
a pang of hunger
U
احساس ناگهانی گرسنگی
hunger for data
U
میل شدید به داده ها
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
hunger cloth
U
پرده روی صلیب ومجسمه ها
[دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
hunger osteopathy
U
بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
hunger pangs
U
دردهای گرسنگی
hunger drive
U
سائق گرسنگی
Hunger is the best sauce.
<proverb>
U
گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است.
[ضرب المثل ]
I feel faint with hunger.
U
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Hunger begets crime.
U
گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
ghrelin
[hunger hormone]
U
گرلین
[هورمون اشتها آور]
[بیوشیمی]
to die of hunger
[thirst]
U
از گرسنگی
[تشنگی]
مردن
iam not patient of hunger
U
من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
the a of days
U
خدای ازلی
these days
<adv.>
U
در این روزگار
these days
<adv.>
U
این روز ها
Every three days .
U
سه روز درمیان
these days
<adv.>
U
امروزه
days
U
روز
I've been here for five days.
U
پنج روزه که من اینجا هستم.
a few days
U
چند روزی
days
U
یوم
the days of old
U
روزگار پیشین
the a of days
U
خدای سرمدی قدیم الایام
one or two days
U
یکی دو روز
One of these days .
U
همین روزها
nine days wonder
U
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
Two more days to go before (until). . .
U
دوروز مانده تا ...
an a days
U
یک روز در میان
his days
U
عمرش نزدیک است به پایان برسد
in the days of
U
در روزگار
every three days
U
سه روزیکبار
in the days of
U
درایام
one of these days
U
دراینده نزدیک
two days d
U
دو روز معطلی
It took us four days to get there .
U
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
two days d
U
دو روز درنگ
in the next few days
U
درهمین چند روزه
in these latter days
U
در این روزگاراخر
The soldiers died from illness and hunger.
U
سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
He warned he would go on a termless hunger strike.
U
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
They must hunger in frost, that will not work in heat.
<proverb>
U
آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
Midsummer Days
U
جشن 42 ژوئن
appointed days
U
تاریخ ها
today of all days
U
از همه روزها امروز
[باید باشد]
I want to take a couple of days off .
U
یک ردوروز مرخصی می خواهم
Midsummer's Days
U
جشن 42 ژوئن
pay-days
U
روز پرداخت حقوق
flag days
U
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
appointed days
U
قرار های ملاقات
appointed days
U
وعده های ملاقات
Does it have to be today (of all days)?
U
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
within three days of demand
U
در طی سه روز پس از تقاضا
days on end
U
چند روز متوالی
His days are numbered.
<idiom>
U
زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered
<idiom>
U
از کار اخراج شدن کسی
somebody's days are numbered
<idiom>
U
فوت کردن کسی
somebody's days are numbered
<idiom>
U
نومید بودن کسی در موقعیتی
today of all days
U
مخصوصا امروز
ask for days grace
U
دو روز مهلت خواستن
Their birthdays are four days apart.
U
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
One of these fin days .
U
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
to end one's days
U
مردن
running days
U
ایام هفته
salad days
U
ایام جوانی وبی تجربگی
settling days
U
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
young days
U
جوانی
The days are getting shorter now .
U
روزها دارند کوتاه می شوند
Things are going well for me these days .
U
وضع من این روزها میزان است
I will be staying a few days
U
من میخواهم چند روزی بمانم.
She has known better days in her youth .
U
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
To be counting the days .
U
روز شماری کردن
man days
U
نفر در روز
days of grace
U
مهلت اضافی
days of grace
U
ایام مهلت
One hardly ever sees him these days.
U
اینروزها کم پیداست
dog days
U
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
dog days
U
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
I will be staying a few days
U
من میخواهم یک هفته بمانم.
ember days
U
روزهای روزه ودعا
gang days
U
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
It was customary in the old days that. . .
U
درگذشته رسم بر این بود که ...
i stayed there for days
U
سه روز انجا ماندم
During the past few days.
U
طی چند روز گذشته
to sighfor lost days
U
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I don't socialize much these days.
U
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
days sight draft
U
برات دیداری 06 روزه
To give somebody a few days grace .
U
بکسی چند روز مهلت دادن
Every other day . On alternate days .
U
یکروز درمیان
the days of woman's state of
U
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
His departure has been postponed for two days.
U
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
He is expected to arrive in acople of days.
U
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days .
U
از حقوق ماهانه ام کم کنید
In times past . In olden days .
U
درروزگاران قدیم
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
U
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
U
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
hunger for power
[craving for power]
U
میل شدید به قدرت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com