Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
U
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
measures
U
پیشگیریها
to take measures
U
اقدام کردن
to take measures
U
اقدامات بعمل اوردن
to take measures
U
اندازه گیری کردن
measures
U
اقدامت
measures
U
پیش بینیها
counter-measures
U
اقدام جبران کننده
collateral measures
U
اقدامت متوازی
connected measures
U
اقدامت پیوسته
collateral measures
U
اقدامت پیوسته
Precautionary measures.
U
اقدامات احتیاطی
counter-measures
U
پیشگیری
weight and measures
U
سنگ و اندازه
connected measures
U
اقدامت متوازی
counter-measures
U
پادکار
counter-measures
U
چارهجویی
counter-measures
U
اقدام متقابل
tape measures
U
مترمخصوص اندازه گیری
security measures
U
اقدامات تامینیه
protective measures
U
تدابیر احتیاطی
control measures
U
اقدامات کنترلی
precautionary measures
U
اقدامات احتیاطی
control measures
U
پیش گیریهای کنترلی
denial measures
U
اصول ممانعت
it measures two metres
U
دومتر است
denial measures
U
تدابیرممانعتی
suppression measures
U
اقدامات برای جلو گیری
tape measures
U
متر نواری
tape measures
U
نوارمتر
denial measures
U
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
to set measures to anything
U
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
coal measures
U
طبقات زغال خیز
conciliatory measures
U
معیارهای مصالحه
control measures
U
مقررات کنترلی
measures of central tendency
U
اندازههای گرایش مرکزی
arms control measures
U
مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
central tendency measures
U
اندازههای گرایش مرکزی
That's (just) the way things are.
U
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
the four last things
U
مراحل چهارگانه
the four last things
U
اخرت
the r. of all things
U
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
take away your things
U
اسباب خود را از اینجا ببرید
I must think things over.
U
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
see things
<idiom>
U
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
It is one of those things.
U
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
among other things
U
میان چیزهای دیگر
things were at the
U
مغلوب کردن
things
U
اموال
things
U
اشیا
things
U
اسباب
outward things
U
محیط
priceable things
U
اموال یا اشیا قیمتی
things have come to a pretty
U
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
things hired
U
اعیان مستاجره
outward things
U
جهان برونی یا فاهر
other things being equal
U
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
if things shape well
U
مایه امید واری بودن
to keep things to oneself
U
نگه داشتن
[رازی]
Things will turn out all right!
U
همه چیز دوباره خوب میشود!
if things shape right
U
از اب درامدن
to botch things up
U
تباهی کردن
to botch things up
U
بهم زدن چیزی
Moderation in all things.
<proverb>
U
در همه چیز اعتدال داشته باش.
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
things in possession
U
اموال عینی
things in possession
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
Things are going well for me these days .
U
وضع من این روزها میزان است
Keep an eye on things.
U
هوای کاررا داشته باش
if things shape right
U
درامدن
To fix things for someone.
U
کار کسی را راه انداختن
Take things as you find them.
<proverb>
U
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
other things being equal
U
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
things in action
U
اموال دینی
things in action
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
to botch things up
U
زیرورو کردن چیزی
all things come to him who waits
<proverb>
U
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
It is in the nature of things.
U
این موضوع ذاتا اینطور است.
nature
[of things]
U
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
keep an eye on things.
U
مواظب جریان باش
to keep things to oneself
U
حفظ کردن
[رازی]
forbidden things
U
منهیات
swimming things
U
لباس شنا
[حمام]
swimming things
U
لوازم شنا
[حمام]
bathing things
U
لوازم شنا
[حمام]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
forbidden things
U
مناهی
forbidden things
U
نواهی ممنوعات
of all
[things or people]
<adv.>
U
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
bathing things
U
لباس شنا
[حمام]
forbidden things
U
محرمات
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
things have come to a pretty pass
U
کار بجای باریک رسیده است
To take things easy(lightly)
U
کارها را آسان گرفتن
Such things just dont interest me.
U
توی این خطها نیستم
To put things straight(right).
U
کارها را درست کردن
To make a distinction between two things.
U
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
It all depends on how things develop.
U
بستگی دارد چه پیش بیاید
She is fond of sweet things.
U
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
If things changer one day then …
U
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
to make things hum
U
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to always look for things to find fault with
U
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
to speak
[things indicating something]
U
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
We don't do things halfway.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
worst amoung permitted things
U
ابغض الحلال
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
U
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
Things are coming to a critical juncture .
U
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
to set or put things straight
U
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
free loan of non fungible things
U
عاریه
I am a great believer in using natural things for cleaning.
U
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
To get things moving. To set the wheels in motion.
U
کارها راراه انداختن
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
U
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
U
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer.
U
کانالتان را فردا
[به این برنامه]
تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
U
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
U
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
drastic times call for drastic measures
<idiom>
U
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
electronic counter counter measures
U
اقدامات ضد ضد الکترونیکی
first half
U
نیمه نخست
half
U
یکی از دو بخش معادل
half
U
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
to go off half
U
بی گدارباب زدن
half
U
نصفه
half
U
نیمی
half
U
نیم
i thank you be half of
U
از طرف ... تشکر می کنم
half way
U
نیمه راه
half way
U
واقع در نیمه راه
half
U
شریک ناقص
one's better half
U
زن بطور کنایه
outside half
U
هافبک کناری
half
U
طرف
ones better half
U
زن
half
U
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
U
کارتن با طول نصفه
half
U
نیمه نخست
one is half of two
U
یکی نیمی است از دو
half
U
نصف
second half
U
نیمه دوم
half
U
بطور ناقص
one half of
U
یک نصف
one half of
U
نیمی از
half
U
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
U
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
U
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
U
سو
half
U
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
to go off half
U
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half
U
نوعی ابجو انگلیسی
half a d.
U
نیم دو جین
half and half
U
نصفانصف
half and half
U
بالمناصفه
half in half out
U
دو پشتک به عقب با نیم وارو
right half
U
نیمهراست
half a d.
U
شش تا
half-moon
U
سنگر نیم هلالی
it is half cooked
U
نیم پخته است
it is not half bad
U
هیچ بد نیست
it is not half bad
U
انجا بداست
half-figure
U
پیکره انتهایی
lap half
U
پیوند نیم نیم
meet half way
U
مدارا کردن
meet half way
U
مصالحه کردن سازش کردن
of half blood
U
ناتنی
one and half pass
U
یک و نیم گذری
half-column
U
نیمه ستون
half truth
U
حقیقت ناقص
i had half a mind to go
U
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
half view
U
نیم نما
half volley
U
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half volley
U
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half-timbering
U
ساختمان نیمه چوبی
half-pace
U
شاه نشین نیم گرد
half way houses
U
خانههای امادگی
half width
U
نیم پهنا
half worcester
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half word
U
نیم کلمه
half yearly
U
شش ماهه
half yearly
U
نیم ساله
he did half swear
U
سخت سوگندیادکردن
he is half your weight
U
وزن او نصف وزن شما است
half-bat
U
آجر نیمه
half-hearted
U
بی میل
half-day
U
کارنیمروز
half board
U
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-slip
U
زیرداخلی
half-side
U
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com