Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer.
U
کانالتان را فردا
[به این برنامه]
تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise
U
از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise
<proverb>
U
از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
U
بگذار بماند تا فردا
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
U
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
exploring
U
اکتشاف کردن کاوش کردن
exploring
U
سیاحت کردن
exploring coil
U
پیچک کاشف
bike
U
موتورسیکلت
bike
U
دوچرخه
bike
U
مخفف bicycle دوچرخه
to bike
U
دوچرخه سواری کردن
[اصطلاح روزمره]
bike
U
کندوی زنبو عسل
bike
U
انبوه جمعیت
push bike
U
در برابردوچرخه موتوری
drag bike
U
موتورسیکلت مخصوص مسابقه سرعت
She wobbled on her bike.
U
او
[زن]
روی دوچرخه خود می لرزید.
I'm saving up for a new bike.
U
من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
trail bike
U
موتورسیکلت کوچک سبک برای مسیرهای خارج از جاده
push bike
U
دوچرخه پایی
full-suspension bike
U
دوچرخه کاملا معلق
He fell off his bike and bruised his knee.
U
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
the tomorrow that never comes
U
وقت گل نی
Come here tomorrow .
U
فردا بیا اینجا
tomorrow
U
فردا
tomorrow
U
روز بعد
tomorrow week
U
هشت روز دیگر
day after tomorrow
U
پس فردا
Where wI'll you be tomorrow morning?
U
فردا صبح کجایی ؟
the bill will mature tomorrow
U
سررسید ان قبض فردا است
She takes no thought for tomorrow .
U
بفکر فردایش نیست
The cream wont keep tI'll tomorrow .
U
خامه تا فردا خراب می شود
Never put off tI'll tomorrow what you can do today .
U
کار امروز را به فردا نیانداز
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
U
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
Leave it tI'll tomorrow morning .
U
آنرا بگذارتا فردا صبح
I travel tomorrow
[afternoon]
.
U
من فردا
[بعد از ظهر]
به مسافرت می روم.
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today .
U
کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
never put off till tomorrow what may be done today
<proverb>
U
کار امروز به فردا مفکن
Never put off till tomorrow what maybe done today.
<proverb>
U
آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
The prescribed time - limit expires tomorrow .
U
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
I will depart the day after tomorrow with the Iran Air.
U
من پس فردا با ایران ایر پرواز می کنم.
I want to depart tomorrow morning
[noon, afternoon]
at ... o'clock.
U
من می خواهم فردا صبح
[ظهر شب]
ساعت ... حرکت کنم.
to tune up
U
خواندن ونواختن اغازکردن
to tune up
U
کردن
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
tune up
U
شروع باواز کردن
tune up
U
موتور را تنظیم کردن
tune in
<idiom>
U
پخش از رادیو وتلوزیون
to the tune of
<idiom>
U
به وسعت
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
tune up
<idiom>
U
تنظیم موتور ماشین
tune up
<idiom>
U
کوک کردن ساز
tune in
<idiom>
U
با چیز مهمی درارتباط بودن
to tune up
U
سازها را جفت
tune
U
تنظیم با مقدار کوچک پارامترهای سخت افزاری یا نرم افزاری برای افزایش کارایی
tune
U
رنگ
tune
U
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tune
U
میزان کردن
tune
U
وفق دادن
tune
U
کوک کردن
tune
U
اهنگ
out of tune
U
خارج
in tune
U
هم کوک
in tune
U
سازگار
tune
U
تنظیم کردن
tune
U
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tune
U
تغییر فرکانس دادن
tune
U
لحن
tune
U
نوا
in tune
U
کوک
tune
U
اهنگ صدا اواز
tune
U
لحن تلفظ
tune
U
وفق دادن کوک کردن
tune
U
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tune
U
نغمه
to be in tune with somebody
U
هم آهنگ بودن با کسی
[اصطلاح مجازی]
out of tune
U
ناکوک
whistle a different tune
<idiom>
U
عوض کردن میل شخصی ویاعقیده گذشته
The violin is out of tune .
U
ویولن کوک نیست ( کوک ندارد )
to tune in TV
[radio]
U
روی کانال مشخصی تلویزیون
[رادیو]
را تنظیم کردن
prelude to a tune
U
پیشدرامد
change (one's) tune
<idiom>
U
تغیر نظر
dance to a different tune
<idiom>
U
نوع گفتارونوع رفتارراتغییر دادن
sing a different tune
<idiom>
U
تغییر جهت دادن
to change one's tune
U
تغییر عقیده دادن
signature tune
U
سرودآغازینوپایانیبرنامههایرادیوییوتلویزیونی
Who has composed this tune?
U
این آهنگ راکی ساخته ؟
to play a tune
U
اهنگی را ساز زدن
to drum a tune
U
ضرب مقامی راباکوس گرفتن
fine tune
U
تنظیم خصوصیات و پارامترهای نرم افزار و سخت افزار برای افزایش کارایی
This tune is in the key of Isfahan .
U
این آهنگ درمایه اصفهان است
Theres many a good tune played on an old fiddle.
<proverb>
U
یک ویولون قدیمى قطعات خوب بسیارى مى تواند بنوازد .
He who pays the piper calls the tune .
U
بی مایه فطیر است
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
U
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
fixie bicycle
[fixie , one-gear bike without brakes]
U
دوچرخه تک دنده
[با چرخ آزاد]
the four last things
U
اخرت
among other things
U
میان چیزهای دیگر
That's (just) the way things are.
U
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
things
U
اموال
things
U
اشیا
things
U
اسباب
see things
<idiom>
U
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
things were at the
U
مغلوب کردن
take away your things
U
اسباب خود را از اینجا ببرید
the r. of all things
U
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
I must think things over.
U
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
the four last things
U
مراحل چهارگانه
It is one of those things.
U
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
forbidden things
U
مناهی
forbidden things
U
نواهی ممنوعات
things in action
U
اموال دینی
forbidden things
U
محرمات
things in possession
U
اموال عینی
Take things as you find them.
<proverb>
U
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
forbidden things
U
منهیات
To fix things for someone.
U
کار کسی را راه انداختن
other things being equal
U
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
if things shape well
U
مایه امید واری بودن
Keep an eye on things.
U
هوای کاررا داشته باش
priceable things
U
اموال یا اشیا قیمتی
keep an eye on things.
U
مواظب جریان باش
outward things
U
محیط
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
outward things
U
جهان برونی یا فاهر
things in action
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
Things are going well for me these days .
U
وضع من این روزها میزان است
other things being equal
U
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
if things shape right
U
از اب درامدن
if things shape right
U
درامدن
things have come to a pretty
U
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
Moderation in all things.
<proverb>
U
در همه چیز اعتدال داشته باش.
things hired
U
اعیان مستاجره
things in possession
U
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
to keep things to oneself
U
حفظ کردن
[رازی]
to keep things to oneself
U
نگه داشتن
[رازی]
Things will turn out all right!
U
همه چیز دوباره خوب میشود!
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
Things can't remain this way.
<idiom>
U
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
bathing things
U
لوازم شنا
[حمام]
to botch things up
U
زیرورو کردن چیزی
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
swimming things
U
لباس شنا
[حمام]
to botch things up
U
تباهی کردن
of all
[things or people]
<adv.>
U
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
nature
[of things]
U
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
bathing things
U
لباس شنا
[حمام]
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
It is in the nature of things.
U
این موضوع ذاتا اینطور است.
to botch things up
U
بهم زدن چیزی
all things come to him who waits
<proverb>
U
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
swimming things
U
لوازم شنا
[حمام]
to always look for things to find fault with
U
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
To make a distinction between two things.
U
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
To take things easy(lightly)
U
کارها را آسان گرفتن
things have come to a pretty pass
U
کار بجای باریک رسیده است
It all depends on how things develop.
U
بستگی دارد چه پیش بیاید
She is fond of sweet things.
U
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
We don't do things halfway.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
If things changer one day then …
U
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
to make things hum
U
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to speak
[things indicating something]
U
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
To put things straight(right).
U
کارها را درست کردن
Such things just dont interest me.
U
توی این خطها نیستم
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
worst amoung permitted things
U
ابغض الحلال
to set or put things straight
U
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
free loan of non fungible things
U
عاریه
Things are coming to a critical juncture .
U
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
U
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
We don't do things by half-measures.
U
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
To get things moving. To set the wheels in motion.
U
کارها راراه انداختن
I am a great believer in using natural things for cleaning.
U
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
U
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
U
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
U
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
U
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
computer
U
شمارنده
computer
U
حسابگر الکترونی
computer
U
اکامپیوتر
computer
U
ماشین الکترونیکی
computer
U
ماشین متفکر
computer
U
کامپیوتر
computer
U
رایانه
computer
U
ماشین حساب
My Computer
U
نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
computer
U
ماشین حساب کامپیوتر
serial computer
U
کامپیوتر سری
serial computer
U
کامپیوتر نوبتی
self adapting computer
U
کامپیوتر خود وفق
ruggedized computer
U
کامپیوتر بادوام
serial computer
U
کامپیوترنوبتی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com