English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
One must not judge by appearances . U بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
judge by appearances U حکم به فاهر کردن
People tend to judge by appearances . U عقل مردم به چشمشان است
Other Matches
to keep up appearances U حفظ فاهر کردن
keep up appearances <idiom> U حفظ رفتار درست
To keep up appearances. U ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
keep up appearances U فاهر خود را حفظ کردن صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن
appearances U فاهر
appearances U منظر
appearances U سیما
appearances U نمود
appearances U فهور
appearances U فاهر نمایش
appearances U پیدایش
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
To keep up appearances. For forms sake. U برای حفظ ظاهر( آبرو)
judge U فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge U حاکم
To go alone to the judge . <proverb> U تنها به قاضى رفتن.
judge U خبره
judge U داوری کردن
judge U داور
judge U قاضی
judge U کارشناس
judge U قاضی دادرس
judge U حکم دادن تشخیص دادن
judge U داوری کردن فتوی دادن
judge U قضاوت کردن
judge U دادرس
judge U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
line judge U خطداوری
judge's stand U جایگاهداوری
net judge U داورتور
service judge U داورسرویس
touch judge U هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
side judge U راهعبورجانبی
stroke judge U حرکتتوام بادستوپایحرفهای
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
Judge not , that ye be not judged. <proverb> U قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
turning judge U داوربرگشت
puisne judge U قاضی پایین رتبه دادرس جز
puisne judge U دارو جز
judge advocate U ضابط دادگستری
judge advocate U وکیل مدافع
judge advocate U قاضی عسکر
impeachment of a judge U رد دادرس
ground judge U داور زمین شمشیربازی
goal judge U داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
field judge U داور میدان
back judge U داور در محوطه دفاعی
judge advocate U اقامه کننده دعوی
judge advocate U دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
placing judge U داور خط پایان
paddock judge U داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
patrol judge U داور برج طول مسیر اسبدوانی
judge advocate general U رئیس دادگاه نظامی
foot fault judge کمک داور
The judge will have the final say on the matter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
personal knowledge of the judge U علم قاضی
net cord judge U داور تور
judge made law U نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
judge advocate general U رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
can not judge a book by its cover <idiom> U [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com