English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
If you don't feel like it, (you can) just stop. U اگر حوصله این کار را نداری خوب دست بردار ازش.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I dont feel well. I feel under the weather. U حالش طوری نیست که بتواند کار کند
feel U احساس کردن
we feel U گرسنه مان هست
to feel sure U یقین بودن
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
get the feel of <idiom> U عادت کردن یا آوختن چیزی
I feel it is appropriate ... U به نظر من بهتر است که ...
feel U لمس کردن محسوس شدن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
How are you?How do you feel? U آب وهوای اروپ؟ به حالم سا زگاز نیست
to feel sure U خاطر جمع بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
feel sorry for <idiom> U افسوس خوردن
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
i feel U گرسنه ام هست
I feel sorry for her. U دلم برای دخترک می سوزد
i feel U گرسنه هستم
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to not feel hungry [to not like having anything] U اصلا اشتها نداشتن
What do you feel like having today? U امروز تو به چه اشتها داری؟
I feel strongly about this. U جدی می گویم.
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
feel awkward U خجالت کشیدن [در مهمانی]
feel embarrassed U خجالت کشیدن [در مهمانی]
to feel cold U احساس سردی کردن
to feel cold U از سرما یخ زدن
feel the pinch <idiom> U در تنگنای مالی قرار گرفتن
to feel sick U حال تهوع داشتن
to feel sick U قی کردن
to feel secure U مطمئن بودن
to feel strange U خود را غریب دیدن
to feel strange U ناراحت بودن
to feel strange U گیج بودن
where do you feel the pain U کجایتان درد میکند در کجااحساس درد میکنید
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
I feel like a fifth wheel. U من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
I feel sleepy. U خوابم می آید
To feel attached to someone . U به کسی دل بستن
I feel cold. U سردم است
I feel pity (sorry) for her. U دلم بحالش می سوزد
to feel secure U مطمئن شدن
to feel queer U گیج بودن
I feel like throwing up. <idiom> U دارم بالا میارم.
I feel nauseated. U حالت تهوع دارم.
to feel after any thing جستجو کردن
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
to feel any one's pulse U دست زدن
to feel any one's pulse U لمس کردن
to feel any one's pulse U کمان کردن
to feel queer U بی حال بودن
I feel warm . U گرمم شده
to feel women up U عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
i do not feel like working U کار کردن ندارم
i do not feel like working U حال
to feel women up U دستمالی کردن زنها [منفی]
i feel sleepy U خواب الود هستم
i feel sleepy U خوابم میاید
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
i feel wather and you I'm sorry about what happened before U معنیش به فارسی چی میشه
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
to feel on top of the world U تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
I feel relieved because of that issue! U خیال من را از این بابت راحت کردی!
to feel [a bit] peckish U کمی حس گرسنگی کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
i feel wather you and I'm sorry about what happened before U معنیش به فارسی
i sort of feel sick U مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
ido not feel my legs U نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I feel morally bound to … U از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
i sort of feel sick U یک جوری میشوم
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
To feel on top of the world. U با دم خود گردو شکستن
to look [feel] like a million dollars U بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
I feel pins and needles in my foot. U پایم خواب رفته
To sound someone out . To feel someones pulse . U مزه دهان کسی را فهمیدن
I dont feel like work today. U جویای حال ( احوال ) کسی شدن
stop U ورجستن
non-stop U پیوسته
stop U ایستاندن
stop U ایستادن توقف کردن
stop U استوپ داور بوکس
non-stop U پایسته
stop U ناک دان
non-stop U بیوقفه
non-stop U یک ریز
non-stop U بیتوقف
non-stop U یکسره
stop U برخورد
until stop [up to the stop] U تا جای توقف
non-stop U مدام
stop U از کار افتادن مانع شدن
stop by <idiom> U ملاقات کردن
stop U توقف منزلگاه بین راه
stop U منع
stop U خواباندن بند اوردن
stop U ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stop U مانع
stop U متوقف کننده
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
stop-go U رفتارتغییرپذیروغیرمداوم
stop U تعطیل کردن
stop U سدکردن
Stop here, please. لطفا همینجا نگه دارید.
stop over <idiom> U شب بین راه ماندن
stop U نگاه داشتن
stop off <idiom> U توقف بین راه
stop U گیره
stop U ایستگاه نقطه
stop U قطع کردن
stop U توقف انجام کار
to come to a stop U متوقف شدن [مهندسی]
Last stop. All out. U آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن. [حمل و نقل]
to come to a stop U از کار افتادن [مهندسی]
t stop U روش توقف با گذاشتن پای ازاد بطور عمودی پشت اسکیت دیگر
to come to a stop U ایستادن [مهندسی]
to stop [doing something] U نگاه داشتن
to stop [doing something] U دست کشیدن
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
stop U ایست
stop over U توقف کوتاه مدت
stop out U دیر به خانه آمدن [شب]
stop and go U پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
stop U توقف
stop U مکث
stop U جلوگیری منع
stop U لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop U زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stop U دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stop U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stop U نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop U انجام ندادن عملی
stop U ایستادن
stop U متوقف کردن ایستگاه
stop in one's tracks <idiom> U سریه متوقف شدن
Where is the bus stop? U ایستگاه اتوبوس کجاست؟
label-stop U زانویی آبچکان
stop-and-go traffic U ترافیک سپر به سپر
Say when stop! [when pouring] U بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
Stop complaining. U [اینقدر] نق نزن.
adjustable stop U توقف قابل تنظیم [مهندسی]
stop [Engineering] U توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
to stop the bus U جلوی اتوبوس را گرفتن
Stop nagging! U نق نزن!
Stop pushing! U عاجز نکنید !
Stop pushing! U هل ندهید!
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
Stop complaining. U [اینقدر] شکایت نکن.
Stop talking! <idiom> U ساکت باش!
REQUEST STOP U ایستگاه درخواستی
stop order U دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
stop dog U علامت وقف
stop code U کد توقف
stop cock U شیر
stop cock U شیرسماوری
stop bit U بیت ایست نما
stop bit U بیت توقف
stop bit U ذرهء ایست نما
stop bath U ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
sear stop U ضامن چکاننده
sear stop U مانع چخماق
sear stop U مانع پایه اتش
safety stop U ضامن اسلحه گیره ضامن
stop element U عنصر ایست
stop gap U وسیله یا چاره موقتی
stop mechanism U مکانیزم توقف
stop logs U تیرکهای سد کننده
stop list U اسامی شرکتهایی که خرید از انهامنع شده
stop list U صورت متخلفین
elevation stop U متوقف کننده حرکت ارتفاع
stop light U چراغ ترمز
stop lamp U چراغ ترمز
stop knob U دکمه
stop hit U ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
stop hit U دره
stop go policy U توسعه
stop go policy U سیاست تثبیت
safety stop U ترمز خطر
reed stop U کلید یا جا انگلشتی الات موسیقی بادی
dynamic stop U ایست پویا
door stop U دکمه کله قندی
door stop U زبانه در
decompression stop U مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
bar stop U توقف میله
bar stop U ضربه میله
band stop U صافی میان نگذر
stop volley U جاخالی
whistle-stop U در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
whistle stop U در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
bus stop U ایستگاه اتوبوس
full stop U وقفه کامل
elevation stop U حد نهایی درجه
flag stop U ایست
program stop U توقف برنامه
limit stop U حد ایست
leave stop U بازداشت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com