Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I have lost my interest in football .
U
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
football
U
توپ فوتبال آمریکایی
[توپ بیضوی]
football
توپ فوتبال
football
U
بازی فوتبال
football
U
توپ فوتبال فوتبال بازی کردن
canadian football
U
فوتبال کانادایی
football cleats
U
کفش گل میخ دار فوتبال آمریکایی
football game
U
بازی فوتبال
football hooligan
U
خرابگر پر سر و صدای فوتبال
I am stiff with football.
U
بعد از بازی فوتبال بدنم چوب شده ( خشک شده )
American football
U
فوتبال آمریکایی
[ورزش]
rules of football
U
قوانین یا قواعد فوتبال
six man football
U
فوتبال دو تیم 6 نفره
touch football
U
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
association football
U
اتحادیه فوتبال
football pools
U
استخر
to play football
U
فوتبال بازی کردن
he is a novice in football
U
در بازی فوتبال تازه کار است
flag football
U
نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
football boot
U
کفشفوتبالی
american football player
U
بازیکنفوتبالآمریکایی
The football field must be marked out.
U
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
scrimmage in Canadian football
U
بازیتمرینیفوتبالدرکانادا
Playing football is not my idea of fun .
U
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
football club
[British Englisch]
U
باشگاه فوتبال
Football pool
[British English]
U
قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
playing field for Canadian football
U
زمینبازیفوتبالکانادایی
These football players are the pick of the bunch .
U
این فوتبالیست ها گل سر سبد هستند
football fan
[British English]
U
طرفدار فوتبال
playing field for American football
U
زمینبازیفوتبالامریکایی
football fan
[American English]
U
طرفدار فوتبال آمریکایی
The football players are warming up before the game ( match) .
U
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
i lost my a
U
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
Get lost!
<idiom>
U
دورشدن
lost cause
U
هدف تحقق نیافتنی
lost causes
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes
U
هدف تحقق نیافتنی
lost
U
ضاله
lost
U
از دست رفته تلف شده
to get lost
U
گم کردن
lost
U
زیان دیده
to get lost
U
گم شدن
lost
U
گم شده
lost
U
گمشده
lost
U
از دست رفته ضایع
lost
U
شکست خورده گمراه
to get lost
U
گمراه شدن
lost
U
گلوله ناپیدا
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost
U
مفقود
lost
U
منحرف
i lost the train
U
قطار را از دست دادم
i lost my friends
U
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i lost the train
U
به قطار نرسیدم
i lost sight of it
U
از نظرم نهان گشت
lost head
U
افت بار
lost mass
U
افت جرم
lost target
U
تیر خطا
lost time
U
زمان مفقوده
lost cluster
U
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost animal
U
حیوان ضاله
lost and untraceable
U
غایب مفقودالاثر
she has lost her roses
U
چهره گلگونش زعفرانی شده است
sleep was lost to me
U
خواب بمن حرام شد
lost animal
U
حیوان گمشده
lost ball
U
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
we lost sight of him
U
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
lost chain
U
زنجیره گم شده
lost child
U
طفل لقیط
lost time
U
زمان گمگشته
i have lost all patience
U
طاقتم طاق شده است
contact lost
U
تماس قطع شد
I have lost my wallet .
U
کیف پولم را گه کرده ام
She lost her way home .
U
راه خانه اش را گه کرد
To be lost . To disappear .
U
ازمیان بر افتادن
no love lost
<idiom>
U
سوء نیت ،احساسبدی داشتن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost documents
U
اسناد و مدارک گم شده
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
lost document
U
مدرک گم شده
contact lost
U
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost
U
هدف گم شد
She lost her loved ones .
U
تمام عزیزانش را از دست داد
long-lost
U
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
He has lost count.
U
حساب از دستش دررفته
he lost the seat
U
دوباره بوکالت برگزیده نشد
he lost the seat
U
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
lost article
U
شیئی گمشده
lost article
U
لقطه
We lost our way in the dark.
U
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
He lost everything that was dear to him.
U
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
She lost her husband in the crowd .
U
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
We should not have lost sight of the fact that ...
U
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
Did you ever find that pen you lost ?
U
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
The ship and all its crew were lost .
U
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
to sighfor lost days
U
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
to recover lost time
U
وقت گمشده را جبران کردن)
lost wax process
U
ریخته گری با مدلهای مومی
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
the army lost heavily
U
ارتش تلفات سنگین داد
I did it unwittingly. I lost count.
U
از دستم دررفت
lost property office
U
دفتر اشیای گم شده
lost wax process
U
فرایند مدلهای مومی
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
U
برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
interest on interest
U
ربح مرکب
It is of no interest to me at all.
U
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
self interest
U
غرض شخصی
self interest
U
نفع شخصی
interest
U
سودیا بهره
interest
U
توجه نظر
interest
U
نفع
interest
U
سهم
[قسمت]
it is of interest to me
U
برای من سودمند است
self-interest
U
نفع شخصی
the interest of it is gone
U
مزه اش رفت
the interest of it is gone
U
دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد
it is of interest to me
U
من در ان علاقه مندم
interest
U
مصلحت
interest
U
سهیم کردن
interest
U
ربح
interest
U
فرع
to have an interest
[in]
U
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
interest
U
سود مصلحت
interest
U
تنزیل
interest
U
بهره
interest
U
سود
i do it in your interest
U
به خاطر شما این کار رامیکنم
i take no interest in that
U
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
at % interest
U
با بهره 21 درصد
in one's best interest
U
به صلاح خود شخصی
own best interest
U
صلاح
interest
U
دلبستگی
interest
U
علاقه .
interest
U
بهره
[اقتصاد]
interest
U
اهمیت
[مهم ]
[جالب]
of no interest
U
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
interest
U
رغبت
interest
U
ذینفع کردن
interest on interest
U
ربح در ربح
interest
U
علاقه
interest
U
بر سر میل اوردن
interest
U
علاقمند کردن
conflict of interest
U
برخورد منافع
contractual interest
U
بهره کل وامی که وام گیرنده باید به وام دهنده بپردازد
May be I can interest you in this issue .
U
شاید بتوانم علاقه شما را به این مطلب جلب نمایم
accrued interest
بهره ای که عاید شده ولی هنوز پرداخت نشده است
declaration of interest
U
اعلام بهره
default interest
U
بهره معوق
economic interest
U
منافع اقتصادی
compound interest
U
ربح مرکب
high interest
U
بهره گران
high interest
U
بهره سنگین
conflict of interest
U
تضاد منافع
bank interest
U
بهره بانکی
You have piqued my interest in ...
U
تو من را به ... علاقه مند کردی.
compound interest
U
بهره مرکب
pure interest
U
بهره خالص
interest groups
U
گروههای ذینفع
simple interest
U
سود ساده
simple interest
U
سود پول بر اساس سال 063 روزه
vested interest
U
منافع مقرره
Principal and interest .
U
مایه وسود
accrued interest
U
بهره متعلقه
interest-free
U
وام بدونبهره
loan interest
U
بهره وام
questionof interest
U
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
rat of interest
U
نرخ بهره
rat of interest
U
نرخ ربح
rate of interest
U
نرخ بهره
reversionary interest
U
حق انتفاع موجل از مال غیر
legal interest
U
ربح قانونی
legal interest
U
بهره قانونی
that point was of p interest
U
ان نکته جالبیست ویژهای داشت
the iron interest
U
کسانی که در معاملات اهن علاقه مند هستند
put out to interest
U
به بهره گذاشتن
pure interest
U
سود ویژه منافعی که پس از کسر کلیه استهلاکات به سرمایه گذارپرداخت میشود
pure interest
U
منافع خالص
moneyed interest
U
پول داران
personal interest
U
نفع شخصی
primary interest
U
مسئولیت اصلی
primary interest
U
هدف توجه اصلی
principal and interest
U
اصل پول و بهره
profound interest
U
دلبستگی زیاد
profound interest
U
میل مفرط
public interest
U
منافع عمومی
public interest
U
نفع عمومی
public interest
U
منافع عامه
the iron interest
U
کسانی که در اهن کار می کنند
to lose interest
U
بی میل شدن
interest inventory
U
پرسشنامه رغبت سنج
vital interest
U
مصلحت حیاتی
interest blank
U
برگ رغبت سنج
interest for delay
U
بهره دیرکرد
vested in interest
U
واگذاری حق انتفاع موجل
point of interest
U
نقطهبهره
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
interest group
U
علایقگروهی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com