English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
half duplex U یک طرفه
half duplex U پروتکل کامل یکسو
half duplex U نیم دو رشتهای
half duplex transmission U مخابره دو نیم رشتهای
Other Matches
duplex U ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex U دوسمتی خانه دوخانواری
duplex U دوتایی
duplex U دولا دولایی
duplex U دورشتهای
duplex U مضاعف
duplex U مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex U مدار الکترونیکی برای ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex U دولا
duplex U دو رشتهای
duplex U دو طرفه
duplex U ارسال همزمان دو سیگنال در یک امتداد
duplex U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplex printing U چاپ دورو
duplex operation U کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex ignition U احتراق دوگانه
duplex console U پیشانه مضاعف
duplex computer U کامپیوتر مضاعف
duplex channel U مجرای دورشتهای
duplex channel U کانال دو طرفه
duplex channel U مجرای دو رشتهای
duplex wire U کابل دو سیمه
duplex cable U کابل دو سیمه
duplex telegraphy U تلگراف دو جهتی
duplex telegraphy U تلگراف دوگانه
full duplex U کاملا" دو رشتهای
full duplex U تمام دو رشتهای
full duplex U پروتکل دوسوی همزمان
full duplex U دو طرفه
full duplex U کاملا دو رشتهای
duplex winding U سیم پیچ دو راهه
duplex transmission U مخابره دو رشتهای
duplex telephony U مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex transmission U مخابره دورشتهای
duplex telephony U گفت و شنود تلفنی
polar duplex telegraphy U تلگراف دو جهتی قطبی
duplex weighting bottle U بطری دو دردار توزین
full duplex channel U مجرای کاملا دو رشتهای
duplex pressure proportioner U مخلوط کن دو فشاری
duplex planto miller U نوعی دستگاه فرز دوپلکس
duplex wound armature U ارمیچر دو سیم پیچی
duplex fixed bed miller U دستگاه فرز دوبل
one is half of two U یکی نیمی است از دو
one half of U یک نصف
ones better half U زن
outside half U هافبک کناری
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half U نیمه دوم
one half of U نیمی از
half in half out U دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way U واقع در نیمه راه
one's better half U زن بطور کنایه
half and half U بالمناصفه
half a d. U شش تا
half a d. U نیم دو جین
i thank you be half of U از طرف ... تشکر می کنم
half and half U نوعی ابجو انگلیسی
half and half U نصفانصف
half way U نیمه راه
to go off half U بی گدارباب زدن
half U ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
right half U نیمهراست
half U بطور ناقص
half U حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half U شریک ناقص
half U نیمه نخست
first half U نیمه نخست
half U نصف
half U نیمی
half U نیم
half U کارتن با طول نصفه
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half U مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half U یکی از دو بخش معادل
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half U طرف
half U سو
half U نصفه
half U دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half timber U ساخته شده از الوار کوتاه
half section U نیم برش
half section U نیم مقطع
half shadow U نیم سایه
half sidestep U روش صعود با اسکی گام به گام
half timer U شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time U نیمه بازی
half time U نیم وقت
half time U نصف وقت
half timber U الوار کوتاه
half tide U حالت وسط جزر ومد
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step U نیم گام
half step U نیم قدم
half staff U نیم افراشته
half sovereign U سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole U نیم تخت زدن
half sole U نیم تخت
half slip U زیر پیراهنی
half slip U ژوپن
half sister U خواهر ناتنی
half sole U نیم تخت انداختن
half tone U نیم پرده
half reaction U نیم واکنش
half moon U هرچیزهلالی شکل
half moon U هلالی
half moon U تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon U نصفه ماه
half mast U نیم افراشتن پرچم
half mast U نیم افراشتگی پرچم
half mast U نیم افراشته
half mast U نیم افراشتن
half mast U نیم افراشتگی
half made U نیم دیوانه
half made U اندکی دیوانه
half mad U خل
half mad U اندکی دیوانه
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded U سلاح نیمه خرج گذاری شده
half nephew U پسرنابرادری
half nephew U پسرناخواهری
half of my time U نیمی ازوقت من
half seas over U پاتیل
half seas over U مست خراب
half round U گج بری نیم گرد
half round U نیم دایره
half round U نیم گرد
half relief U نیم برجسته
half pint U کوچولو
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny U سکه نیم پنی
half pay U حق مستمری
half pay U حق انتظار خدمت
half pay U حقوق ناتمام
half pace U سکو
half pace U تخت گاه
half pace U شاه نشین
half loaded U سلاح نیمه پر
half tone U رنگ متوسط سایه رنگ
half handle U نیمدسته
one and half pass U یک و نیم گذری
of half blood U ناتنی
meet half way U مصالحه کردن سازش کردن
half-figure U پیکره انتهایی
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> U احمق
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> U دوقلو بودن
meet someone half-way <idiom> U به توافق رسیدن با کسی
for half board U برای نیم پانسیون
for half board U برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-term U تعطیلیبینترم
half-price U نیمبها
half-day U کارنیمروز
half barb U پیکاننصفه
centre half U نیمهمیانی
half-timbered U نیمه چوبی
to see with half an eye U ازگوشه چشم دیدن
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half indexing U فهرستسازینیمه
half-glasses عینک یک چشمی
standoff half U بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half-side U نصفیکطرف
right half back U نگهبان راست
half-slip U زیرداخلی
left half U نیمهچپ
half board U هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
meet half way U مدارا کردن
half price U نصف قیمت
Give me half [some of it] of it! U نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half worcester U ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width U نیم پهنا
half way houses U خانههای امادگی
fly half U نیمهپرتابمرتفعتوپ
half volley U ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view U نیم نما
half truth U حقیقت ناقص
half truth U سخن نیم راست
half tracked U نیمه شنی
half track U خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track U هاف تراک
half tone U سایه روشن زدن
half word U نیم کلمه
half yearly U شش ماهه
half yearly U نیم ساله
half-bat U آجر نیمه
half-column U نیمه ستون
half-moon U سنگر نیم هلالی
half-pace U شاه نشین نیم گرد
half-timbering U ساختمان نیمه چوبی
lap half U پیوند نیم نیم
it is not half bad U انجا بداست
it is not half bad U هیچ بد نیست
it is half cooked U نیم پخته است
i had half a mind to go U چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight U وزن او نصف وزن شما است
he did half swear U سخت سوگندیادکردن
half tone U سایه روشن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com