Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
following my lead
U
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
round robin (tournament or contest)
<idiom>
U
بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
losing game
U
بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
kick about
U
فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند
sand iron
U
یکجور چوگان در بازی گلف که با ان گوی را از میان ریگ بلند میکنند
stymies
U
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymied
U
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymie
U
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
stymieing
U
توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر
there is a time for everything
U
هرکاری وقتی
There is always a right way of doing everything.
U
هرکاری راهی دارد
bedding
U
بنیاد و اساس هرکاری
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
walk (all) over
<idiom>
U
انجام هرکاری که دوست داشته باشه
catch-22
<idiom>
U
هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
player
U
بازیکن
gamester
U
بازیکن
gamer
U
بازیکن
spieler
U
بازیکن
gamesters
U
بازیکن ها
gamers
U
بازیکن ها
spielers
U
بازیکن ها
player
U
بازیکن
players
U
بازیکن ها
halfback
U
میان بازیکن
halfback
U
بازیکن میانه
lineman
U
بازیکن خط جلو
linemen
U
بازیکن خط جلو
linksman
U
گلف بازیکن
cf
U
بازیکن مرکز
player
U
هنرپیشه بازیکن ورزشی
seeded
U
بازیکن سابقه دار
Let the secretary get on with it .
U
بگذارید منشی کارش را بکند
let him do his worst
U
هرچه ازدستش برمیاید بکند
the odds are that he will doit
U
احتمال دارد که انکار را بکند
Don't let it get to you.
U
نگذار این تو را عصبانی بکند.
instead of working
U
بجای اینکه او کار بکند
quarterbacks
U
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
quarterback
U
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
no one man can do it
U
هیچکس به تنهایی نمیتوانداین کار را بکند
vicarious work
U
کاری که کسی به جای دیگری بکند
singleton
U
ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد
shortstop
U
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
shinny
U
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
fielder
U
بازیکن میدان فوتبال وغیره صحرا نورد
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
U
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
without lifting a finger
U
بدون اینکه اصلا کاری بکند
[اصطلاح روزمره]
microscopist
U
کسیکه میتواند با ریز بین ازمایش هایی بکند
instructors
U
استاد
skilful
U
استاد
adept
U
استاد
instructor
U
استاد
maestros
U
استاد
craftsmaster
U
استاد
maestro
U
استاد
wright
U
استاد
professor
U
استاد
professors
U
استاد
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
U
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
U
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
margin land
U
حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
tutor
U
استاد راهنما
master
U
ارباب استاد
tutored
U
استاد راهنما
elaborates
U
ساخت استاد
tutors
U
استاد راهنما
elaborate
U
ساخت استاد
master
U
استاد شطرنج
handiest
U
استاد در کارخود
handy
U
استاد در کارخود
masters
U
استاد شطرنج
master off
U
استاد شمشیربازی
handier
U
استاد در کارخود
elaborating
U
ساخت استاد
elaborated
U
ساخت استاد
masters
U
ارباب استاد
master workman
U
استاد کار
mastered
U
ارباب استاد
mastered
U
استاد شطرنج
past masters
U
استاد پیشین
adjoint
U
معاون استاد
past masters
U
استاد قدیمی
chess master
U
استاد شطرنج
past master
U
استاد قدیمی
past master
U
استاد پیشین
After dinner he likes to retire to his study.
U
پس از شام او
[مرد]
دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
practice makes perfect
U
کارکن تا استاد شوی
grandmaster
U
استاد بزرگ شطرنج
grandmasters
U
استاد بزرگ شطرنج
analyst
U
استاد تجزیه روانکاو
analysts
U
استاد تجزیه روانکاو
philologist
U
استاد زبان شناسی
third base
U
موضع بازیکن برای دفاع منطقه دورپایگاه سوم دربازی بیس بال
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.
U
سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او
[مرد]
باید از آنها حمایت بکند.
black belts
U
کمربند سیاه استاد جودو
he is a past master in
U
او در استاد یا کهنه کار است
international master
U
استاد بین المللی شطرنج
As a university professor , his performance stank.
U
طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
donnish
U
وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
black belt
U
کمربند سیاه استاد جودو
regius professor
U
استاد منصوب ازطرف پادشاه
To be a master of ones craft.
U
درفن خود استاد بودن
harlequinade
U
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
The professor knows what he is talking about.
U
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
The professor stepped into the classroom.
U
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
dons
U
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
don
U
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
to live in
U
پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
donned
U
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning
U
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
frame
U
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat
U
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship
U
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay
U
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
game
U
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
school doctor
U
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
Freemason
U
[استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
kiss in the ring
U
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib
U
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
to make a trick
U
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
shinney
U
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight
U
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
charlatanic
U
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game
U
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade
U
نمایش لال بازی ودلقک بازی
mullion=middle post
U
وادار
muntin
U
وادار
trumeau
U
وادار
betting shop
U
جائیکهرویاسبهاشرط بندی میکنند
lamplighter
U
با ان چراغ را روشن میکنند
prompters
U
وادار کننده
persuade
U
وادار کردن
induce
U
وادار کردن
he was made to go
U
وادار به رفتن شد
persuading
U
وادار کردن
prompter
U
وادار کننده
force
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
forcing
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
compels
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
inducing
U
وادار کردن
transom
U
وادار افقی
persuasible
U
وادار کردنی
persuadable
U
وادار کردنی
impel
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
induced
U
وادار کردن
persuasive
U
وادار کننده
compelled
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
enforced
U
وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن
inducible
U
وادار کردنی
impeller
U
وادار کننده
endue
U
وادار کردن
impellor
U
وادار کننده
enforces
U
وادار کردن
suasive
U
وادار کننده
drainpipe
U
لولهای که با ان چرک را خارج میکنند
drainpipes
U
لولهای که با ان چرک را خارج میکنند
aeroscope
U
اسبابی که غباروذرات هواراجمع میکنند
Havana
U
سیگاربرگی که درهاوانایاcuba درست میکنند
trampoline
U
توری که در اکروبات از ان استفاده میکنند
barbette
U
سنگری که از انجاتوپها رااتش میکنند
airbed
U
تشکی که آنرا با باد پر میکنند
bisk
U
ماهی وغیره درست میکنند
trampolines
U
توری که در اکروبات از ان استفاده میکنند
penance
U
وادار به توبه کردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
coercing
U
بزور وادار کردن
hustles
U
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
incitation
U
وادار سازی اغوا
hustling
U
بزور وادار کردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
hustled
U
بزور وادار کردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
impellent
U
محرک وادار کننده
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
neutralized
U
وادار به بیطرفی شده
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
coerce
U
بزور وادار کردن
middle lintel in window
U
وادار میانی پنجره
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
coerces
U
بزور وادار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com