English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Better face in danger once than to be always in da. <proverb> U مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
Laugh and the world laghs with you, weep and you w. <proverb> U بخندى ,دنیا با تو مى خندد گریه کنى باید بتنهایى گریه گنى.
sobs U گریه گریه کردن
sobbing U گریه گریه کردن
sob U گریه گریه کردن
sobbed U گریه گریه کردن
Laugh and the world laughs with you , weep and you wepp alone. <proverb> U بخند تا دنیا با تو بخندد گریه کن تا تنها گریه کنى.
weeping succeeds laughter U گریه پس ازخنده می اید از پی خنده گریه است
to have the munchies for something U یکدفعه هوس چیزی [غذایی] را کردن
to go cold turkey U یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
to quit something cold turkey U چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
gives U گریه کردن
give U گریه کردن
bemoans U گریه کردن
weep U گریه کردن
giving U گریه کردن
cries U گریه کردن
bemoan U گریه کردن
weeps U گریه کردن
bemoaned U گریه کردن
bemoaning U گریه کردن
cry U گریه کردن
to pipe one's eye U گریه کردن
to play the woman U گریه کردن ترسیدن
boohooed U هقهق گریه کردن
boohoo U هقهق گریه کردن
to gulp down ones tears U گریه رادرگلوحبس کردن
To weep and wail . U گریه وزاری کردن
boohooing U هقهق گریه کردن
boohoos U هقهق گریه کردن
start off U شروع کردن شروع شدن
mourn U ماتم گرفتن گریه کردن
mourned U ماتم گرفتن گریه کردن
mourns U ماتم گرفتن گریه کردن
sobbing U همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
sobs U همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
sobbed U همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
sob U همراه با سکسکه وبغض گریه کردن
enmasse U یکدفعه
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
All of a sudden , he turned up in Europe . U یکدفعه سر از اروپا درآورد
The guy vanished into thin air . U طرف یکدفعه غیبش زد
She shot up last year . U پارسال یکدفعه قد کشید
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
to snap at someone U یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
I bought the bicycle on impulse . U یکدفعه زد بکله ام واین دوچرخه راخریدم
to snap U یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
whimper U نالیدن زار زار گریه کردن
whimpered U نالیدن زار زار گریه کردن
whimpering U نالیدن زار زار گریه کردن
whimpers U نالیدن زار زار گریه کردن
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again. U پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
tee off U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
embarking U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
commence U شروع کردن
embarks U شروع کردن
commences U شروع کردن
commenced U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
set in U شروع کردن
embarked U شروع کردن
embark U شروع کردن
streek U شروع کردن
commencing U شروع کردن
do up U شروع بکار کردن
tune up U شروع باواز کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
launches U شروع کردن حمله
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
to gather way U شروع بحرکت کردن
warm up U شروع کردن به کار
launching U شروع کردن حمله
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
launch U شروع کردن حمله
set-to U با اشتیاق شروع کردن
launched U شروع کردن حمله
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
to start U شروع کردن به دویدن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
to open fire U شروع به اتش کردن
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
pipe up U شروع به نی زدن کردن
tears U گریه
tear U گریه
bawls U گریه
bawl U گریه
weeping U گریه
bawling U گریه
bawled U گریه
greeted U گریه
greets U گریه
greet U گریه
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
trigger U شروع کردن حمله یاکار
attempted U قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
attempt U قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
to get to U شروع کردن دست گرفتن
attempting U قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
begin U اغاز نهادن شروع کردن
triggers U شروع کردن حمله یاکار
triggered U شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
begins U اغاز نهادن شروع کردن
attempts U قصد کردن شروع به جرم
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
slobber U گریه بچگانه
weeper U گریه کننده
sobbed U بغض گریه
slobbering U گریه بچگانه
cry U فریاد گریه
sobbing U بغض گریه
sob U بغض گریه
sobs U بغض گریه
cries U فریاد گریه
To begin to weep . to burst into tears . U گریه افتا دن
slobbered U گریه بچگانه
slobbers U گریه بچگانه
they mingle their tears U با هم گریه می کنند
crybabies U زود گریه کن
f. tears U گریه زورکی
musk cat U گریه زیاد
tearjerker U گریه اور
tear-jerkers U گریه انگیز
tear-jerker U گریه انگیز
weeping U گریه کننده
crybaby U زود گریه کن
tear jerking U گریه اور
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
sob story U داستان گریه اور
crying is useless U گریه سودی ندارد
he wept involuntarily U بی اختیار گریه کرد
sob stories U داستان گریه اور
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
Tears remedy every irremediable ailment. <proverb> U گریه بر هر درد بى درمان دواست .
To burst into tears (laughter). U زیر گریه ( خنده ) زدن
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiates U اغاز کردن شروع کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
She wept herself to sleep . U آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
She looks pathetic in that dress . U این لباس به تنش گریه می کند
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com