Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
gill net
U
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fish stick
U
فیله ماهی سرخ کرده
spitchc
U
کباب مار ماهی قاش کرده
fish and chips
U
خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish cake
U
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
benighted
U
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
scarf joint
U
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
U
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
rumormonger
U
کسیکه شایعه میسازد
paralogist
U
کسیکه قیاس نادرست میسازد
I have a tooth abscess.
U
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
granulose
U
ماده اصلی نشاسته که اب دهان انراشیرین میسازد
evil genius
U
روح یافرشتهای که هلاکت شخص رافراهم میسازد
panic monger
U
کسیکه با دادن خبرهای بی پروپامردم را دچارهراس میسازد
improviser
U
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
house martins
U
یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
house martin
U
یکجور پرستو که لانه گلی بردیوار خانه ها میسازد
pomfret
U
یکجور ماهی خوراکی دراقیانوس هندو اقیانوس ارام ماهی سیم دریایی
sea horse
U
موجود افسانهای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده گراز ماهی
heck
U
ماهی بند:بندی که ماهی رادررودخانه نگاه میدارد
improvisor
U
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
disjunctive
U
حرف عطفی که بظاهر پیوند میدهدو در معنی جدا میسازد
pilot engine
U
ماشینی که راه را برای ماشین دیگر صاف و اماده میسازد
double bar
U
دوقطعه واسطهای که دو قسمت اصلی اهنگ را بهم مربوط میسازد
escolar
U
نوعی ماهی فلس دارخشن بنام لاتین ruvettuspretiosus که شبیه ماهی خال مخالی است
jack pot
U
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
diplexer
U
وسیلهای که استفاده از یک انتن را بصورت همزمان یامجزا توسط دو فرستنده ممکن میسازد
martin
U
نوعی پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه میسازد ادم گول خور
relief hole
U
سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
guppy
U
ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
fishes
U
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
guppies
U
ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
fish
U
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
mackerel
U
ماهی خال مخالی ماهی اسقومری
fished
U
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
haddock
U
ماهی روغن کوچک قسمی ماهی
angle drill
U
ابزاری برای سوراخ کردن ورقههای فلزی که در ان مته با بدنه دریل زاویهای میسازد
grayfish
U
نوعی ماهی روغن سگ ماهی
captive
U
گرفتار
captives
U
گرفتار
entangled
U
گرفتار
afoul
U
گرفتار
fogbound
U
گرفتار مه
ill at ease
U
گرفتار
preoccupied
U
گرفتار
in for
U
گرفتار
woebegone
U
گرفتار غم
involving
U
گرفتار کردن
overtake
U
گرفتار کردن
to be in love
U
گرفتار بودن
to lay hold on
U
گرفتار کردن
snarly
U
گرفتار دام
snard
U
گرفتار کردن
windbound
U
گرفتار باد
entangle
U
گرفتار کردن
mousetrap
U
گرفتار کردن
mousetraps
U
گرفتار کردن
overladen
U
سخت گرفتار
run into
U
گرفتار شدن
tangle
U
گرفتار کردن
tangles
U
گرفتار کردن
pensive
U
پکر گرفتار غم
incumber
U
گرفتار کردن
stormbound
U
گرفتار توفان
overtaken
U
گرفتار کردن
thirl
U
گرفتار کردن
enwrap
U
گرفتار کردن
overtakes
U
گرفتار کردن
hard pressed
U
سخت گرفتار
hard-pressed
U
سخت گرفتار
involves
U
گرفتار کردن
embarrassed with debts
U
گرفتار قرض
involve
U
گرفتار کردن
enamored
U
گرفتار عشق
involved
U
مبهم گرفتار
enswathe
U
گرفتار کردن
inviscate
U
در چسب گرفتار کردن
to flounder
U
گیر و گرفتار شدن
conscience-stricken
U
گرفتار عذاب وجدان
snowed under
U
گرفتار درگیرکار پرمشغله
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
entoil
U
گرفتار مخمصه کردن
go through changes
<idiom>
U
گرفتار تغییرات شدن
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
i am awkwardly situated
U
بد جوری گرفتار شده ام
i am in a sorry hopeless etc
U
بدجوری گرفتار شده ام
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
immesh
U
در دام نهادن گرفتار کردن
I have all kinds of problems.
U
هزار جور گرفتار ؟ دارم
he was in a sorry pickel
U
بد جوری گرفتار شده بود
up the pole
U
گرفتار در تنگنا واقع شده
To be trapped.
U
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
sea calf
U
گوساله ماهی سگ ماهی
luring
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to involve somebody in something
[negative]
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
to implicate somebody in something
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lure
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
pickerel
U
اردک ماهی کوچک گوشت اردک ماهی
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
U
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
anti balance tab
U
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
teleost
U
ماهی استخوانی وابسته به ماهی استخوانی
go to sleep
U
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice
U
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
binds
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
soufflTs
U
پف کرده
infusion
U
دم کرده
gelid
U
یخ کرده
infusions
U
دم کرده
souffle
U
پف کرده
puffed
<adj.>
U
پف کرده
puffed out
<adj.>
U
پف کرده
souffles
U
پف کرده
beastby
U
کرده
tumid
<adj.>
U
پف کرده
turgid
<adj.>
U
پف کرده
i am 0 rials out of pocket
U
کرده ام
puff pastry
U
پف کرده
bloat
U
پف کرده
puffy
<adj.>
U
پف کرده
bouffant
U
پف کرده
off the trail
U
پی گم کرده
unconscious
U
غش کرده
unconsciously
U
غش کرده
strained
U
صاف کرده
testate
U
وصیت کرده
fried
U
سرخ کرده
full grown
U
رشدکامل کرده
baggily
U
بطورباد کرده
mistaken
U
اشتباه کرده
smoothfaced
U
صاف کرده
blubbery
U
ورم کرده
billowy
U
باد کرده
chose
U
انتخاب کرده
farci
U
دلمه کرده
pulled
U
خشک کرده
beheld
U
مشاهده کرده
clarified
U
صاف کرده
grown
U
رشد کرده
bendon
U
نیت کرده
sawn
U
اره کرده
self taught
U
تحصیل کرده
farcie
U
دلمه کرده
ghi
U
کره اب کرده
painted
U
رنگ کرده
whey
U
شیرچرخ کرده
protuberant
U
باد کرده
begotten
U
تولید کرده
swollen
U
ورم کرده
deep-rooted
U
ریشه کرده
indrawn
U
جذب کرده
swollen
U
اماس کرده
ghee
U
کره اب کرده
picked
U
پاک کرده
farthingale
U
دامن پف کرده
fecit
U
درست کرده
enrooted
U
ریشه کرده
fretty
U
اماس کرده
distent
U
ورم کرده
fubsy
U
قوز کرده
fucate
U
رنگ کرده
deep rooted
U
ریشه کرده
refined
U
تمیز کرده
he is worn with travel
U
سفراوراخسته کرده
fled
U
فرار کرده
iced ppa
U
خنک کرده
inwrought
U
از تو کار کرده
it is very easily done
U
کرده میشود
let it be done
U
کرده شود
full-grown
U
رشدکامل کرده
rooted
U
ریشه کرده
tumescent
U
ورم کرده
nodular
U
ورم کرده
off the track
U
ازخط پی گم کرده
overage
U
کم رشد کرده
intumescent
U
اماس کرده
intumescent
U
باد کرده
bunged up
U
باد کرده
purified
U
پاک کرده
began
U
شروع کرده
iced
U
خنک کرده
blown
U
ورم کرده
risen
U
طلوع کرده
educated
U
تحصیل کرده
in flower
U
شکوفه کرده
sweated
U
عرق کرده
puffy
<adj.>
U
باد کرده
shots
U
اصابت کرده
shot
U
اصابت کرده
worked
[been successful]
<past-p.>
U
کار کرده
restrained
U
لگام کرده
puffed
<adj.>
U
ورم کرده
puffed out
<adj.>
U
ورم کرده
puffy
<adj.>
U
ورم کرده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com