English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
witness U گواه شاهد شهادت دادن
witnessed U گواه شاهد شهادت دادن
witnesses U گواه شاهد شهادت دادن
witnessing U گواه شاهد شهادت دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eyewitnesses U شاهد عینی گواه خوددیده
eye-witnesses U شاهد عینی گواه خوددیده
eyewitness U شاهد عینی گواه خوددیده
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
witness stand U محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
voir dire U سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
affirming U شهادت دادن
affirms U شهادت دادن
witness U شهادت دادن
vouchers U شهادت دادن
evidence U شهادت دادن
bear testimony U شهادت دادن
bear witness U شهادت دادن
voucher U شهادت دادن
affirmed U شهادت دادن
to bear testimony U شهادت دادن
attest U شهادت دادن
attested U شهادت دادن
attesting U شهادت دادن
witnessing U شهادت دادن
witnessed U شهادت دادن
affirm U شهادت دادن
attests U شهادت دادن
witnesses U شهادت دادن
to bear witness to U شهادت دادن نسبت به
perjure U شهادت دروغ دادن
perjures U شهادت دروغ دادن
perjuring U شهادت دروغ دادن
testified U شهادت دادن تصدیق کردن
testify U شهادت دادن تصدیق کردن
testate U وصیت کردن شهادت دادن
testifies U شهادت دادن تصدیق کردن
testifying U شهادت دادن تصدیق کردن
intestable U وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
observers U گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer U گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
vouchers U گواه
witnesses U گواه
evidence U گواه
voucher U گواه
proofs U گواه
witness U گواه
warranter U گواه
testifier U گواه
proof U گواه
witnessed U گواه
witnessing U گواه
witnessed U گواه اوردن
eye witness U گواه عینی
give evidence of U گواه دان
eyewitness U گواه عینی
witnesses U گواه اوردن
state's evidence U گواه جنایی
eye witness U گواه عینی
witness U گواه اوردن
give evidence of U گواه اوردن
eye-witness U گواه عینی
call to witness U گواه گرفتن
vouchers U ضامن گواه
voucher U ضامن گواه
control group U گروه گواه
witnessing U گواه اوردن
stand U جایگاه گواه در دادگاه
state's evidence U گواه دادگاه جنایی
witness heaven! U خدا گواه است
witnessed U دیدن گواه بودن بر
witnessing U دیدن گواه بودن بر
witness U دیدن گواه بودن بر
attestor U گواهی دهنده گواه
witnesses U دیدن گواه بودن بر
witnesses U شاهد
observers U شاهد
testimonial U شاهد
witnessing U شاهد
testimonials U شاهد
warranter U شاهد
themes U شاهد
vouchers U شاهد
blankest U شاهد
blank U شاهد
testate U شاهد
witnessed U شاهد
looker on U شاهد
voucher U شاهد
testifier U شاهد
witness U شاهد
theme U شاهد
affiant U شاهد
observer U شاهد
beholders U شاهد
beholder U شاهد
ear witness U گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
witness box U جایگاه شهود گواه جای
eye witness U شاهد عینی
witnessed U شاهد مدرک
witnesses U شاهد مدرک
witness U شاهد مدرک
eyewitness U شاهد عینی
instances U مثال شاهد
eye-witness U شاهد عینی
eye witness U شاهد عینی
challenging a witness U جرح شاهد
expert witness U شاهد خبره
witnessing U شاهد مدرک
rebutting evidence U شاهد معارض
ocular witness U شاهد عینی
skilled witness U شاهد متخصص
instance U مثال شاهد
I swear by the almighty that… U خدا شاهد است که ...
testator U شاهد میراث گذار
The written statements of the witness. U اظهارات کتبی شاهد
as God is my witness ... U خدا شاهد است ...
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
nuncupation U افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
oral evidence U شهادت
hearsay evidence U شهادت بر شهادت
witness U شهادت
attestation U شهادت
evidence U شهادت
martyry U شهادت
certification U شهادت
testimonials U شهادت
martyrdom U شهادت
testimony U شهادت
testimonies U شهادت
testis U شهادت
testimonial U شهادت
witnessed U شهادت
witnesses U شهادت
witnessing U شهادت
evidence U شاهد باگواهی ثابت کردن
History is the best testimony. U تاریخ بهترین شاهد است
I saw it for myself . I was an eye –witness U خودم شاهد قضیه بودم
hearsay evidence U شهادت سماعی
acknowledgment U شهادت نامه
deponont U شهادت دهنده
perjury U شهادت کذب
forefinger U انگشت شهادت
martyr U به شهادت رساندن
martyrs U به شهادت رساندن
forefingers U انگشت شهادت
affidavit شهادت نامه
false testimony U شهادت کذب
certificates U شهادت نامه
the first or index finger U انگشت شهادت
giving evidence U اداء شهادت
parol evidence U شهادت شفاهی
perpetuting testtimony U حفظ شهادت
testable U شهادت پذیر
oral evidence U شهادت شفاهی
certificate U شهادت نامه
call to witness U به شهادت طلبیدن
passionary U شهادت نامه
affidavy U شهادت نامه استشهاد
affidavits U شهادت نامه استشهاد
onlooker U رهگذری که چیزی را تماشا می کند یا شاهد می شود
My clothes are a witness to my poverty. U لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
test U شهادت گواهی بازرسی کردن
tested U شهادت گواهی بازرسی کردن
tests U شهادت گواهی بازرسی کردن
warrantable U دارای ارزش برای شهادت
prevarication U ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
affidavits U شهادت نامه قسم نامه
certificates U رضایت نامه شهادت نامه
certificate U رضایت نامه شهادت نامه
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com