English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
it is inadvisable to say that U گفتن ان مقتضی نیست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it is inexpedient to reply U پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
it is inadvisable to say that U گفتن ان مصلحت نیست
he is unable to speak U قادربسخن گفتن نیست
it is not p to say that U گفتن این سخن شرطادب نیست
talking is not permitted U سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
All is not gold that glitters. <proverb> U هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk U دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
expedient U مقتضی
expedients U مقتضی
material U مقتضی
expedient <adj.> U مقتضی
appropriate <adj.> U مقتضی
adequate <adj.> U مقتضی
requisition U مقتضی
requisitioned U مقتضی
materials U مقتضی
requisitioning U مقتضی
requisitions U مقتضی
exigible U مقتضی
appropriating U مقتضی
appropriates U مقتضی
appropriated U مقتضی
appropriate U مقتضی
suitable U مقتضی
necessity U مقتضی
advisable U مقتضی
useful <adj.> U مقتضی
exigency U مقتضی
exigencies U مقتضی
pertinent U مقتضی
due U مقتضی
requirement U مقتضی
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
inexpedient U غیر مقتضی
infelicitous U غیر مقتضی
felicitous U مناسب مقتضی
pertinently U بطور مقتضی
appropriate action U اقدام مقتضی
inadvisable U غیر مقتضی
proper U مخصوص مقتضی
to deesm a U مقتضی دانستن
just U مقتضی بجا
meets U مقتضی تقاطع
inappropriate U غیر مقتضی
meet U مقتضی تقاطع
greeted U درود گفتن تبریک گفتن
greet U درود گفتن تبریک گفتن
greets U درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a U اری گفتن بله گفتن
transparently U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
pro renata U لدی الاقتضا مقتضی
due U واجب الاداء مقتضی
by fits and starts U مقتضی صلاحیت دار
appropriately U بمناسبت بطور مقتضی
leaving files open U به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
sputtered U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
psychological moment U موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
it is past all hope U جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
when occasion serves U هر وقت اقتضا کند هر وقت مقتضی باشد
politic U مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی
rehearse U گفتن
bubbles U گفتن
let out <idiom> U گفتن
bubbling U گفتن
bubble U گفتن
saith U گفتن
let (someone) know <idiom> U گفتن
telling-off U گفتن
tells U گفتن
iteration U گفتن
bubbled U گفتن
adduse U گفتن
tell U گفتن
uttered U گفتن
mouths U گفتن
rehearses U گفتن
utters U گفتن
rehearsed U گفتن
rehearsing U گفتن
utter U گفتن
pshaw U اه گفتن
informs U گفتن
to give utterance to U گفتن
vituperate U بد گفتن
mouthing U گفتن
to tell a story U گفتن
says U گفتن
to weep out U گفتن
get out U گفتن
viyuperate U بد گفتن
mouthed U گفتن
say U گفتن
informing U گفتن
inform U گفتن
relate U گفتن
relates U گفتن
utterance U گفتن
mouth U گفتن
utterances U گفتن
screamed U ناگهانی گفتن
blether U بیهوده گفتن
communed U راز دل گفتن
blether U مزخرف گفتن
commune U راز دل گفتن
acclaim U افرین گفتن
communing U راز دل گفتن
confides U محرمانه گفتن
acclaimed U افرین گفتن
blethered U مزخرف گفتن
confided U محرمانه گفتن
confide U محرمانه گفتن
recounting U یکایک گفتن
overstated U اغراق گفتن در
recounted U یکایک گفتن
recounts U یکایک گفتن
recount U یکایک گفتن
tittle-tattle U یاوه گفتن
tittle tattle U یاوه گفتن
blethers U بیهوده گفتن
scream U ناگهانی گفتن
blethers U مزخرف گفتن
communes U راز دل گفتن
blethering U بیهوده گفتن
blethering U مزخرف گفتن
blethered U بیهوده گفتن
screams U ناگهانی گفتن
extemporize U بالبداهه گفتن
commiserated U تسلیت گفتن بر
commiserates U تسلیت گفتن بر
commiserating U تسلیت گفتن بر
interject U بطورمعترضه گفتن
interjected U بطورمعترضه گفتن
interjecting U بطورمعترضه گفتن
interjects U بطورمعترضه گفتن
revile U ناسزا گفتن
reviled U ناسزا گفتن
reviles U ناسزا گفتن
commiserate U تسلیت گفتن بر
observing U گفتن برپاداشتن
extemporized U بالبداهه گفتن
extemporised U بالبداهه گفتن
extemporizes U بالبداهه گفتن
extemporizing U بالبداهه گفتن
belie U دروغ گفتن
belied U دروغ گفتن
belies U دروغ گفتن
belying U دروغ گفتن
observe U گفتن برپاداشتن
observed U گفتن برپاداشتن
abandons U ترک گفتن
speak U سخن گفتن
speaks U سخن گفتن
observes U گفتن برپاداشتن
giggled U سخن گفتن
applauds U افرین گفتن
applauding U افرین گفتن
giggles U سخن گفتن
giggling U سخن گفتن
applauded U افرین گفتن
applaud U افرین گفتن
acclaims U افرین گفتن
giggle U سخن گفتن
swears U ناسزا گفتن
swear U ناسزا گفتن
extemporises U بالبداهه گفتن
overstate U اغراق گفتن در
abandoning U ترک گفتن
abandon U ترک گفتن
overstates U اغراق گفتن در
overstating U اغراق گفتن در
rejoin U در پاسخ گفتن
rejoined U در پاسخ گفتن
rejoining U در پاسخ گفتن
rejoins U در پاسخ گفتن
acclaiming U افرین گفتن
to make a remark U سخن گفتن
unbosom U اسراردل را گفتن
unreel U باز گفتن
walk out on U ترک گفتن
ad-lib U فیالبداهه گفتن
ad-libbed U فیالبداهه گفتن
ad-libbing U فیالبداهه گفتن
ad-libs U فیالبداهه گفتن
bullshit U مزخرف گفتن
To speak the truth. U حقیقت را گفتن
To get someones goat To utter blasphemies . U کفر گفتن
come clean <idiom> U راست گفتن
twadle U چرند گفتن
to yell out U با نعره گفتن
to pull U اغراق گفتن
to put it on U اغراق گفتن
to sigh out U با اه وحسرت گفتن
to speak through one's nose U سخن گفتن
to spoke the t. U راست گفتن
to take the floor U سخن گفتن
to talk nonsense U مهمل گفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com