English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
scrape the bottom of the barrel <idiom> U گرفتن چیزی که باقی مانده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
residue check U بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
extant U باقی مانده
left over U باقی مانده
debris U باقی مانده
dregs U باقی مانده
remnant U باقی مانده
scantling U باقی مانده
holdover U باقی مانده
remains U باقی مانده
surplus U باقی مانده
remainder U باقی مانده
surpluses U باقی مانده
holdovers U باقی مانده
remnants U باقی مانده
hang over U اثر باقی مانده
residues U قسمت باقی مانده
memorized U باقی مانده در حافظه
memorize U باقی مانده در حافظه
memorising U باقی مانده در حافظه
residue U قسمت باقی مانده
memorises U باقی مانده در حافظه
memorised U باقی مانده در حافظه
memorizes U باقی مانده در حافظه
memorizing U باقی مانده در حافظه
residve U باقی مانده زیادتی
residual value U مقدار باقی مانده
odd come short U زیادی باقی مانده
residuary U موصی له باقی مانده
denominator [bottom of a fraction] U باقی مانده کسر [ریاضی]
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
It remained intact. U سالم ودست نخورده باقی مانده
modulus U باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
mod U باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
mods U باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
candle ends U باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
remedial maintenance U باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
modulo arithmetic U بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
walkovers U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkover U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
rammed U حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
ram U حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rams U حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
nothing was left over U چیزی باقی نماند
hang over U اثر باقی ازهر چیزی
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
It is all over between them . They are thru with each other . U بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
plene administravit U بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
dehydrate U اب چیزی را گرفتن
dehumidify U نم چیزی را گرفتن
to obtain something U گرفتن چیزی
to get [hold of] something U گرفتن چیزی
to bring something U گرفتن چیزی
rigid adherence to a thing U محکم گرفتن چیزی
gripping U محکم گرفتن چیزی
to take something into account U در نظر گرفتن چیزی
grip U محکم گرفتن چیزی
gripped U محکم گرفتن چیزی
grips U محکم گرفتن چیزی
to turn a blind eye to something U چیزی را نادیده گرفتن
to let something slip U چیزی را نادیده گرفتن
to seize something [from somebody] U چیزی را گرفتن [از کسی]
To take delivery of something. U چیزی را تحویل گرفتن
grabs U گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
grabbing U گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
to have your share of something [negative] U چیزی [بدی] را گرفتن
grabbed U گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
To treat something as a joke U چیزی را بشوخی گرفتن
degas U گاز چیزی را گرفتن
To turn a blind eye to something. To overlook something. U چیزی را نادیده گرفتن
decarbonize U زغال چیزی را گرفتن
grab U گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
decarbonate U زغال چیزی را گرفتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
idle balance U مانده راکد مانده غیرفعال
hards U پس مانده کتان یاشاهدانه پس مانده
To put something to the vote. U درباره چیزی رأی گرفتن
To find fault with something ( someone ) . U از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
stem the tide <idiom> U جلو موج چیزی را گرفتن
nip in the bud <idiom> U از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
To make light of something. U چیزی راسر سری گرفتن
to borrow something [from somebody] U چیزی را قرض گرفتن [از کسی]
dispraise U از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
retraces U ردپای چیزی را دوباره گرفتن
to take something as a joke U چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
retracing U ردپای چیزی را دوباره گرفتن
caulk U شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن
retraced U ردپای چیزی را دوباره گرفتن
retrace U ردپای چیزی را دوباره گرفتن
monopolization U گرفتن امتیاز انحصاری چیزی
catch at U برای گرفتن چیزی کوشیدن
to nip something in the bud U از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
to wring something from somebody [out of somebody] U از کسی چیزی به زور گرفتن
to contract something from somebody U از کسی چیزی [بیماری] گرفتن
calibrate U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrated U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrates U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrating U قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to graps at anything U برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to get in somebody's way U جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something U جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
to regard something as a matter of course U چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
superimposing U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
supersede U گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
superimposes U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimpose U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superseding U گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
supersedes U گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
environ U دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
superseded U گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است
to work oneself up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
integrating U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
interfere U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
integrate U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrates U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to get worked up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
to keep pace with something <idiom> U با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
retort residue U ته مانده یا پس مانده قرع
rinsing U پس مانده ابکشی پس مانده
to jump on somebody U به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
dehydrogenate U هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
dehydrogenize U هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن
over U باقی
over- U باقی
behind U باقی دار
hold over U باقی ماندن
aliquant U باقی اورنده
survived U باقی بودن
gleanings U ریزه باقی
out of <idiom> U باقی نمانده
leaving U باقی گذاردن
survives U باقی بودن
survive U باقی بودن
conservation force U نیروی باقی
surviving U باقی بودن
come through U باقی ماندن
behind U باقی کار
storing U می باقی می ماند
store U می باقی می ماند
behinds U باقی کار
behinds U باقی دار
leave U باقی گذاردن
otherworld U عالم باقی
preserve U باقی نگهداشتن
to leave behind U باقی گذاردن
to be in arrear U باقی داربودن
organzine U ابریشم باقی
preserves U باقی نگهداشتن
reopens U باقی بودن
preserving U باقی نگهداشتن
impressing U باقی گذاردن
reopen U باقی بودن
reopened U باقی بودن
to be on the safe side U باقی نباشد
reopening U باقی بودن
impress U باقی گذاردن
impressed U باقی گذاردن
impresses U باقی گذاردن
short U کوچک باقی دار
shorter U کوچک باقی دار
shortest U کوچک باقی دار
the rest lies with you U باقی ان با خودتان است
bide U درجایی باقی ماندن
hold up <idiom> U خوب باقی ماندن
to stay behind U باقی ماندن جاماندن
trails U اثرپا باقی گذاردن
trailing U اثرپا باقی گذاردن
trailed U اثرپا باقی گذاردن
trail U اثرپا باقی گذاردن
extant U نسخهء موجود و باقی
hold up <idiom> U باجرات باقی ماندن
remain in force U به قوت خود باقی بودن
to satnd good U بقوت خود باقی بودن
cicatrize U جای زخم باقی گذاردن
for the rest U اما در باره باقی مطالب
jar U اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred U اثر نامطلوب باقی گذاردن
jars U اثر نامطلوب باقی گذاردن
continue to be valid U به قوت خود باقی بودن
to exclude doubt U جای تردید باقی نگذاشتن
lie by U غیر فعال باقی ماندن
The would left a mark. U جای زخم باقی ماند
residual U آنچه در پشت سر باقی می ماند
not a scrap is left U ذرهای باقی نمانده است
much sugar was left U قند زیادی باقی ماند
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
it leaves no room for doubt U جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
preserves U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
let it remain as it is U بگذاری بحال خود باقی باشد
preserve U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserving U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
That way, it stays in suspension. U به این صورت معلق باقی می ماند.
pocket split U باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
sour apple U ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
He left a large fortuue. U ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com