Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
get on
U
گذران کردن گذراندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
fare
U
گذراندن گذران کردن
fared
U
گذراندن گذران کردن
fares
U
گذراندن گذران کردن
faring
U
گذراندن گذران کردن
Other Matches
subsist
U
گذران کردن
subsists
U
گذران کردن
subsisting
U
گذران کردن
subsisted
U
گذران کردن
get along
U
گذران کردن
to get along
U
گذران کردن بسربردن
make ends meet
<idiom>
U
باپول شخصی گذران روزگار کردن
to do without any thing
U
ازچیزی صرف نظرکردن بدون چیزی گذران کردن
while
U
سپری کردن گذراندن
hang out
<idiom>
U
به بطالت گذراندن روزگار کردن
stand-off
U
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs
U
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off
U
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
subsistence
U
گذران
transparent
U
سو گذران
transparently
U
سو گذران
feaster
U
خوش گذران
transparently
U
نور گذران
free living
U
خوش گذران
pleasure seeking
U
خوش گذران
to do well
U
خوب گذران
feastful
U
خوش گذران
free liver
U
خوش گذران
transparent
U
نور گذران
maintenance
U
گذران خرجی
luxurious
U
خوش گذران
life sustenance
U
گذران زندگی
pastime
U
تفریح کاروقت گذران
he makes a living with hispen
U
بانویسندگی گذران میکند
dawdler
U
بیهوده وقت گذران
sensual
U
خوش گذران نفسانی
jovial
U
خوش گذران عیاش
happy go lucky
U
اسان گذران بیمار
living
U
وسیله گذران معیشت
pastimes
U
تفریح کاروقت گذران
epicures
U
ادم خوش گذران وعیاش
epicure
U
ادم خوش گذران وعیاش
infltrate
U
با تراوش گذراندن تراوش کردن
averting
U
گذراندن
averted
U
گذراندن
avert
U
گذراندن
pass
U
گذراندن
passed
U
گذراندن
to have a rough time
U
بد گذراندن
to be at ease
U
به گذراندن
averts
U
گذراندن
surviving
U
گذراندن
to rime away one's time
U
گذراندن
survive
U
گذراندن
survives
U
گذراندن
survived
U
گذراندن
passes
U
گذراندن
to make a shift
U
گذراندن
temporizing
U
وقت گذراندن
temporising
U
وقت گذراندن
to rub through or along
U
بسختی گذراندن
Sundays
U
یکشنبه را گذراندن
Sunday
U
یکشنبه را گذراندن
to gain time
U
به بهانه گذراندن
laugh away
U
با خنده گذراندن
to rough it
U
سخت گذراندن
piddle
U
وقت گذراندن
temporizes
U
وقت گذراندن
temporized
U
وقت گذراندن
filtering
U
از صافی گذراندن
piddles
U
وقت گذراندن
to sleep away one's time
U
بخواب گذراندن
piddled
U
وقت گذراندن
to enjoy oneself
U
خوش گذراندن
temporised
U
وقت گذراندن
temporize
U
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
leach
U
از صافی گذراندن
play away
U
به بازی گذراندن
niggle
U
وقت گذراندن
idlest
U
وقت گذراندن
niggled
U
وقت گذراندن
filtration
U
از صافی گذراندن
idles
U
وقت گذراندن
idled
U
وقت گذراندن
belate
U
ازموقع گذراندن
filrate
U
از صافی گذراندن
temporises
U
وقت گذراندن
niggles
U
وقت گذراندن
token passing
U
گذراندن نشانه
interlace
U
ازهم گذراندن
to laugh away
U
با خنده گذراندن
temporalize
U
وقت گذراندن
idle
U
وقت گذراندن
aestivate
U
تابستان را گذراندن
temporises
U
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
U
بدفع الوقت گذراندن
outwear
U
کهنه شدن گذراندن
temporised
U
بدفع الوقت گذراندن
while away the time
<idiom>
U
زمان خوشی را گذراندن
serve one's term of imprisonment
U
حبس خود را گذراندن
temporalize
U
بدفع الوقت گذراندن
temporising
U
بدفع الوقت گذراندن
weekends
U
تعطیل اخرهفته را گذراندن
passes
U
گذراندن تصویب شدن
jauk
U
بیهوده وقت گذراندن
weekend
U
تعطیل اخرهفته را گذراندن
dawdle
U
بیهوده وقت گذراندن
get through
U
به پایان رساندن گذراندن
loaf
U
وقت را بیهوده گذراندن
temporize
U
بدفع الوقت گذراندن
temporizing
U
بدفع الوقت گذراندن
temporized
U
بدفع الوقت گذراندن
to loaf a way one's time
U
بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight
U
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
dawdled
U
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
U
بیهوده وقت گذراندن
dawdling
U
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
U
از سوراخهای صافی گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
U
لایحه یی را از مجلس گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
procrastinate
U
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
U
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
U
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
U
گذشته را از نظر گذراندن
procrastinating
U
بدفع الوقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
U
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
lobbies
U
برای گذراندن لایحهای
to lop a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
to talk away
U
بصحبت یاگفتگو گذراندن
moons
U
بیهوده وقت گذراندن
dillydally
U
بیهوده وقت گذراندن
lobbied
U
برای گذراندن لایحهای
gripping
U
بریدگی برای گذراندن اب
grips
U
بریدگی برای گذراندن اب
passed
U
گذراندن تصویب شدن
to mope a way
U
به افسردگی و پکری گذراندن
lobby
U
برای گذراندن لایحهای
to muck a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
gripped
U
بریدگی برای گذراندن اب
grip
U
بریدگی برای گذراندن اب
pass
U
گذراندن تصویب شدن
moon
U
بیهوده وقت گذراندن
reeve
U
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to loaf a way one's time
U
وقت خود را ببطالت گذراندن
testamur
U
گواهی نامه گذراندن امتحانات
To bring something to someones attention .
U
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed
U
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
U
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes
U
گذرگاه کارت عبور گذراندن
To get a pass.
U
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to p at or in an occpation
U
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
peels
U
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
dally
U
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesce
U
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallies
U
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
snoozes
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying
U
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
peel
U
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snooze
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallied
U
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesced
U
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing
U
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
serve
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesces
U
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
served
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
passed
U
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
U
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
U
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
U
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company
U
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
reeve
U
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball
U
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
U
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugs
U
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged
U
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug
U
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
U
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
throughput capacity
U
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com