English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 99 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unskilled <adj.> U کم تجربه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
practice U تجربه
raw U بی تجربه
advanced U برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
micro U کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros U کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
background U تجربه
backgrounds U تجربه
unskilled U بی تجربه
naive U بی تجربه
experiment U تجربه
experiment U تجربه کردن ازمایش کردن
experimented U تجربه
experimented U تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting U تجربه
experimenting U تجربه کردن ازمایش کردن
experiments U تجربه
experiments U تجربه کردن ازمایش کردن
hack U تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked U تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacks U تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
immature U بی تجربه
veteran U بازیگر با تجربه
veterans U بازیگر با تجربه
experience U تجربه ازمایش
experience U تجربه کردن کشیدن
experience U تجربه
experiences U تجربه ازمایش
experiences U تجربه کردن کشیدن
experiences U تجربه
experiencing U تجربه ازمایش
experiencing U تجربه کردن کشیدن
experiencing U تجربه
empiricism U تجربه گرائی
empiricism U اصالت تجربه
callow U شخص بی تجربه وناشی
inexpert U بی تجربه
empirically U از روی مشاهده و تجربه
green U بی تجربه
greenest U بی تجربه
inexperienced U بی تجربه
experienced U با تجربه
ah ah ecperience U تجربه اهان
aha experience U تجربه اهان
aposteriori U موخر بر تجربه
apriori U مقدم بر تجربه
artspeak U یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
beardless U بی تجربه
cup of coffeen U شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
day residues U ماندههای تجربه روز
driving experience U تجربه رانندگی
empircism U تجربه گرایی
empiric U مبنی بر تجربه
experientially U ازروی تجربه
experimentalist U اهل تجربه
gremie U بی تجربه و ناشی
gunshy U ترسو بی تجربه
half baked U بی تجربه
he knows a thing or two U بی تجربه نیست
immediate experience U تجربه بیواسطه
microcomputer U کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
MIDI Mapper U برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
naif U بی تجربه
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
reenactment U بازافرینی تجربه
scientific experiment U تجربه علمی
seat of the pants U استفاده از تجربه
shorthorn U ادم بی تجربه
stumblebum U مشت زن بی تجربه وناشی
the tule of thumb U تجربه
tike U ادم خام دست وبی تجربه
to bring to the proof U به تجربه رساندن
to put to proof U به تجربه رساندن
traumatic experience U تجربه اسیب زا
unskillful U بی تجربه
verdant U پوشیده از سبزه بی تجربه
without experience U بی تجربه ناازموده
a posteriori U مبنی بر تجربه و مشاهده
relive U دوباره تجربه کردن
relived U دوباره تجربه کردن
relives U دوباره تجربه کردن
reliving U دوباره تجربه کردن
We all learn by experience. U ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
Experience has shown (proved) that … U تجربه نشان داده است که …
To apply ones experience. U تجربه خود رابکار گرفتن
To experience great hardships. U سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
Scientic experiments show that … U تجربه های علمی نشان می دهد که
She is experienced nurse. U پرستار پر تجربه ای است
His failure was a bitter experience. U شکستن تجربه تلخی شد
have been around <idiom> U تجربه داشتن
school of hard knocks <idiom> U تجربه عادی از زندگی
through the mill <idiom> U تجربه شرایط مشکل
as green as grass <idiom> U کم تجربه و ناشی
restoration U احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. U زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Hypnagogia U تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
sour dough U [مکتشف با تجربه]
I wasn't born yesterday. <idiom> U من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
Partial phrase not found.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com