English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bobber U کسی یا چیزی که متصل بالاوپایین رود یا داخل وخارج شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
in and out U داخل وخارج
connection U اتصال یا چیزی که متصل میشود
connexions U اتصال یا چیزی که متصل میشود
inside of U داخل و یا توی چیزی
built in U موجود در داخل چیزی
ups and downs <idiom> U بالاوپایین
see out <idiom> U تمام کردن وخارج شدن
labels U قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
labeling U قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
label U قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
labelled U قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
fluctuability U امادگی برای بالاوپایین رفتن
to look one up and down U بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
crapaudiue door U دری که بالاوپایین ان محورگردنده دارد
finger plate U قطعهای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از
dramatics U کارهای هنری وخارج ازبرنامه دبیرستان و دانشکده روش نمایش
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
nose up U چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
conjunct U متصل
joint U متصل
clung U متصل
continuous U متصل
anchored U متصل به
on line U متصل
connected U متصل
contiguous U متصل
coupler U متصل کننده
coherently U بطور متصل
fixed shell U گلوله متصل
adjacent span U دهانه متصل
adjoin U متصل کردن
male connector U متصل کننده نر
applying U متصل کردن
connector U متصل کننده
adjoined U متصل کردن
adjoins U متصل کردن
ligature U دخشههای متصل
syndetic U متصل شده
adjacent span U دهانه متصل
pan- U متصل کردن
link U متصل کردن
engagedness U متصل بهم
splicer U متصل کننده
tie down U متصل کردن
off line U غیر متصل
joins U متصل کردن
joined U متصل کردن
attachments U نمائات متصل
connective U متصل کننده
join U متصل کردن
interlocks U متصل شدن
applies U متصل کردن
basifixed U متصل در پایه
joggle U متصل کردن
interurban U متصل بشهر ها
joggles U متصل کردن
joggled U متصل کردن
joggling U متصل کردن
cartridge U بخش متصل
connect U متصل کردن
connects U متصل کردن
tying U متصل کننده
interlocking U متصل شدن
connectedly U بطور متصل
connecting arrangement U ترتیب متصل
lacer U متصل کننده
pans U متصل کردن
pan U متصل کردن
cartridges U بخش متصل
interlock U متصل شدن
colligate U متصل کردن
interlocked U متصل شدن
apply U متصل کردن
adjoins U افزودن متصل شدن
corbel-course U زیر سری متصل
paralleled U تعداد آدرسهای متصل به هم
paralleling U تعداد آدرسهای متصل به هم
tie in <idiom> U به چیزدیگری متصل کردن
shafting U میله بهم متصل
parallel U تعداد آدرسهای متصل به هم
adjoined U افزودن متصل شدن
chockablock U بهم متصل وپیوسته
catenate U پیوستن متصل کردن
connecting socket [دوشاخه متصل کننده]
ballcocks U سیفون و ابزار متصل به آن
ballcock U سیفون و ابزار متصل به آن
kirkyard U گورستان متصل بکلیسا
adjoin U افزودن متصل شدن
enjoins U بهم متصل کردن
enjoining U بهم متصل کردن
united pawns U پیادههای متصل شطرنج
enjoined U بهم متصل کردن
parallelled U تعداد آدرسهای متصل به هم
connected load U بار خارجی متصل
connected load U بار متصل شده
enjoin U بهم متصل کردن
connected passes pawns U پیادههای رونده متصل
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
pin U متصل کردن به گیرافتادن
pinned U متصل کردن به گیرافتادن
splice U باهم متصل کردن
pinning U متصل کردن به گیرافتادن
abut U متصل بودن یاشدن
splicing U باهم متصل کردن
parallels U تعداد آدرسهای متصل به هم
parallelling U تعداد آدرسهای متصل به هم
abutted U متصل بودن یاشدن
abuts U متصل بودن یاشدن
inside U داخل
interiors U داخل
intra U داخل
anie U داخل
insides U داخل
lineball U داخل
interiorly U از داخل
withindoors U در داخل
aboard U داخل
within U در داخل
within <prep.> U در داخل
interior U داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
adjacent U دو میدان متصل به دو گروه مجاور
untapped <adj.> U متصل نشده [در وسط مدار]
ligature U دو یاچند حرف متصل بهم
united pressed pawns U پیادههای رونده متصل شطرنج
concatenated data set U مجموعه داده ها متصل شده
bond U متصل کردن چسباندن اتصال
interconnection U بخش ماده متصل به دو وسیله
catena U سریهای متصل شده concatenate
grounded field U سیم پیچ متصل به زمین
continous U متصل متوالی بدون وقفه
to be connected U بهم پیوسته [متصل] بودن
gang hook U دو یا سه قلاب ماهیگیری متصل بهم
adnexa U قسمتهای متصل بهم زائده
he is not in it U داخل نیست
enter U داخل کردن
implosion U انفجار از داخل
interneural U داخل عصبی
entered U داخل شدن
uchi uke U دفاع از داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
interservice U داخل قسمت
implode U از داخل ترکیدن
interneuron U داخل عصبی
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular U در داخل ذرات
immit U داخل کردن
inhaul U به داخل کشیدن
interior wiring U سیمکشی داخل
to work in U داخل کردن
ingressive U داخل شونده
heave in U کشیدن به داخل
intercellular U داخل سلولی
interchart U در داخل نقشه
ingoing U داخل شونده
enter U داخل شدن
imbark U داخل کردن
inbound U داخل مرز
inboard U به سمت داخل
inside wiring U سیمکشی داخل
inboard U به طرف داخل
inboard U داخل کشتی
inhaul U به داخل کشنده
interurban U داخل شهری
incorporate U داخل کردن
interns U داخل شدن در
cross hair U خط داخل دوربین
to line-jump U داخل صف زدن
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
to cut in line U داخل صف زدن
to cut in U داخل شدن
phase in U داخل کردن
on berth U در داخل بندر
impenetrable U داخل نشدنی
interning U داخل شدن در
ingratiate U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
ingratiates U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
withindoors U افراد داخل
work in U داخل کردن
incorporating U داخل کردن
on line U داخل رده
intern U داخل شدن در
to get into U داخل شدن در
to go in U داخل شدن
to go into U داخل شدن در
inward U داخل رونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com