English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
Other Matches
enforces U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
induced U وادار کردن
compelled U وادار کردن
forcing U وادار کردن
enforced U وادار کردن
endue U وادار کردن
enforce U وادار کردن
impelled U وادار کردن
forces U وادار کردن
induce U وادار کردن
compels U وادار کردن
induces U وادار کردن
compelling U وادار کردن
inducing U وادار کردن
persuading U وادار کردن
persuade U وادار کردن
impelling U وادار کردن
force U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuades U وادار کردن
compel U وادار کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to make repeat U وادار به تکرار کردن
hustles U بزور وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
pacifying U به صلح وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
penance U وادار به توبه کردن
pacified U به صلح وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
coerce U بزور وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moved U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
trumeau U وادار
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
prompter U وادار کننده
prompters U وادار کننده
persuadable U وادار کردنی
inducible U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
impellor U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
transom U وادار افقی
suasive U وادار کننده
persuasive U وادار کننده
impeller U وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
impellent U محرک وادار کننده
incitation U وادار سازی اغوا
neutralized U وادار به بیطرفی شده
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
defrost U یخ چیزی را اب کردن
to work out something U چیزی را حل کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
to cut something U چیزی را کم کردن
make something do U با چیزی تا کردن
make do with something U با چیزی تا کردن
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
fill U پر کردن چیزی
fills U پر کردن چیزی
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
deducting U کم کردن چیزی از کل
to smell at something U چیزی را بو کردن
deducts U کم کردن چیزی از کل
deducted U کم کردن چیزی از کل
deduct U کم کردن چیزی از کل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com