Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to convince somebody of something
U
کسی را به چیزی قانع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
contenting
U
قانع کردن
content
U
قانع کردن
convinces
U
قانع کردن
convince
U
قانع کردن
satisfy
U
قانع کردن
satisfying
U
قانع کردن
satisfies
U
قانع کردن
get by
<idiom>
U
قانع کردن احتیاجاتت یا درخواستت
to talk insistently to somebody
U
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
contented
U
قانع
satisfied
U
قانع
sufficient
U
قانع
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to content oneself
U
قانع شدن
persuasions
U
قانع سازی
convincer
U
قانع کننده
persuasion
U
قانع سازی
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
approving truth
U
دلیل قانع کننده
inconvincible
U
ادم قانع نشونده
inappeasable
U
غیر قابل تسکین قانع نشدنی
She talked me into doing it.
U
با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
This does not satisfy me.
U
این جواب مرا قانع نمی کند
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
refereeing
U
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referees
U
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed
U
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee
U
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounced
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to beg for a thing
U
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
beck
U
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
mind
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to work out something
U
چیزی را حل کردن
defrost
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
U
یخ چیزی را اب کردن
to reason out something
U
چیزی را حل کردن
fills
U
پر کردن چیزی
make do with something
U
با چیزی تا کردن
to cut something
U
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
make something do
U
با چیزی تا کردن
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
fill
U
پر کردن چیزی
to smell at something
U
چیزی را بو کردن
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to mull over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
to bring something
U
فراهم کردن چیزی
lay hands upon something
U
چیزی راتایید کردن
to think over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
replaced
U
چیزی را تعویض کردن
speak out
<idiom>
U
دفاع کردن از چیزی
to book something
U
چیزی را رزرو کردن
replacing
U
چیزی را تعویض کردن
to demonstrate against something
U
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
replaces
U
چیزی را تعویض کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
U
چیزی را معنی کردن
To devour something .
U
چیزی را یک لقمه کردن
endow
U
چیزی راوقف کردن
endowing
U
چیزی راوقف کردن
endows
U
چیزی راوقف کردن
to make something
U
چیزی را درست کردن
lay hands on something
U
چیزی راتصرف کردن
replace
U
چیزی را تعویض کردن
make a provision
U
شرط کردن چیزی
lay down the condition
U
شرط کردن چیزی
mean
U
مشخص کردن چیزی
meaner
U
مشخص کردن چیزی
meanest
U
مشخص کردن چیزی
to agree on something
U
موافقت کردن با چیزی
to agree on something
U
سازش کردن با چیزی
to ensure something
U
تامین کردن
[چیزی]
to avoid something
U
دوری کردن از
[چیزی]
pass on
<idiom>
U
رد کردن چیزی که دیگر
to sweeten something
U
چیزی را شیرین کردن
steal
U
بلند کردن چیزی
unmask
U
چیزی رااشکار کردن
steals
U
بلند کردن چیزی
unmasked
U
چیزی رااشکار کردن
to ensure something
U
تضمین کردن
[چیزی]
to ensure something
U
مراقبت کردن در
[چیزی]
to make something clear
U
چیزی را روشن کردن
to reason out something
U
چیزی رامعین کردن
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
to tip something
[British E]
U
ته نشین کردن چیزی
to deny somebody something
U
چیزی را از کسی رد کردن
to refuse somebody something
U
چیزی را از کسی رد کردن
try (something) out
<idiom>
U
امتحان کردن(چیزی)
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
unmasking
U
چیزی رااشکار کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
unmasks
U
چیزی رااشکار کردن
craving
[for something]
U
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
U
هوس
[چیزی را]
کردن
to work out something
U
حل چیزی را پیدا کردن
preparation
U
آماده کردن چیزی
preparations
U
آماده کردن چیزی
to get
[hold of]
something
U
فراهم کردن چیزی
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
to obtain something
U
کسب کردن چیزی
to botch things up
U
زیرورو کردن چیزی
palletize
U
چیزی را حمل کردن
to screw the pooch
U
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
U
زیرورو کردن چیزی
to lay stress on something
U
چیزی راتاکید کردن
to muck up something
U
زیرورو کردن چیزی
to obtain something
U
فراهم کردن چیزی
to fuck something up
U
زیرورو کردن چیزی
to give credence to something
U
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
U
به چیزی باور کردن
to limit something
U
چیزی را محصور کردن
to restrict something
U
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
U
چیزی را محصور کردن
to give credence to something
U
به چیزی باور کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com