Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
capital punishment
U
کیفر اعدام مجازات اعدام
executes
U
اعدام کردن
overhang
U
اعدام کردن
overhangs
U
اعدام کردن
executing
U
اعدام کردن
execute
U
اعدام کردن
executed
U
اعدام کردن
administer
U
اعدام کردن
guillotines
U
با گیوتین اعدام کردن
guillotine
U
با گیوتین اعدام کردن
to execute somebody
U
اعدام کردن
[حقوق]
guillotining
U
با گیوتین اعدام کردن
guillotined
U
با گیوتین اعدام کردن
administering
U
انجام دادن اعدام کردن
administered
U
انجام دادن اعدام کردن
administers
U
انجام دادن اعدام کردن
execution
U
بدار زدن اعدام اجرا کردن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
executing
U
قانونی کردن اعدام کردن
executed
U
قانونی کردن اعدام کردن
executes
U
قانونی کردن اعدام کردن
execute
U
قانونی کردن اعدام کردن
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to boondoggle
[American English]
U
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
hanging
U
اعدام
gallows
U
اعدام
execution
U
اعدام
executioners
U
مامور اعدام
executed
[judicially killed]
<adj.>
<past-p.>
U
اعدام شده
under pain of death
U
با کیفر اعدام
extinction
U
اعدام انهدام
executioner
U
مامور اعدام
to death penalty
U
اعدام مجازات
death squads
U
جوخهی اعدام
gasses
U
اعدام با گاز
the penalty of death
U
کیفر اعدام
under sentence of death
U
محکوم به اعدام
convicted to death
U
محکوم به اعدام
death warrant
U
حکم اعدام
death sentence
U
حکم اعدام
death sentences
U
حکم اعدام
capital punishment
U
مجازات اعدام
gallows
U
مستحق اعدام
capital punishment
U
اعدام مجازات
death warrants
U
حکم اعدام
gases
U
اعدام با گاز
hangman
U
مامور اعدام
hangmen
U
مامور اعدام
death penalty
U
مجازات اعدام
gas
U
اعدام با گاز
death penalty
U
کیفر اعدام
gassed
U
اعدام با گاز
to die on the scaffold
U
اعدام شدن
death squad
U
جوخهی اعدام
carrying out
[of a death sentence]
U
اجرا
[حکم اعدام]
gallows bird
U
ادم مستحق اعدام
electric chair
U
صندلی اعدام الکتریکی
electric chair
U
اعدام بوسیله برق
gas chamber
U
محفظه اعدام با گاز
capital offence or crime
U
گناه مستوجب اعدام
gas chambers
U
محفظه اعدام با گاز
hanging
U
محزون مستحق اعدام
capital
U
گناه مستوجب اعدام سرمایه
hang man
U
مامور اعدام به وسیله دار
black flag
U
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
auto da fe
U
اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
black cap
U
کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
to be broken on the wheel
U
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
through
U
بخاطر
call to mind
U
بخاطر اوردن
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
pro
U
برای بخاطر
memorizes
U
بخاطر سپردن
memorizing
U
بخاطر سپردن
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
memorising
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
memorized
U
بخاطر سپردن
only
U
فقط بخاطر
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
learn by heart
U
بخاطر سپردن
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
learn by rote
U
بخاطر سپردن
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
for good's sake
U
بخاطر خدا
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
in his own name
U
بخاطر خودش
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
pro-
U
برای بخاطر
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
memorises
U
بخاطر سپردن
memorised
U
بخاطر سپردن
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
thru
U
بخاطر بواسطه
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
flags
U
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
U
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com