Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
preside
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prefectural
U
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
prefecture
U
مقام ریاست دوره ریاست
to take the lead
U
ریاست کردن
matronize
U
ریاست کردن
superintend
U
ریاست کردن
superintending
U
ریاست کردن
to fill the chair
U
ریاست کردن
superintends
U
ریاست کردن
superintended
U
ریاست کردن
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
head
U
ریاست داشتن بر رهبری کردن
favorite son
U
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
presidency
U
ریاست
matronhood
U
ریاست
presidentship
U
ریاست
managerial
U
ریاست
directorship
U
ریاست
directorships
U
ریاست
superiority
U
ریاست
headships
U
ریاست
principalship
U
ریاست
headship
U
ریاست
administratorship
U
ریاست
managership
U
ریاست
chairmanship
U
ریاست
chairmanships
U
ریاست
generalship
U
ریاست
matronship
U
ریاست
superintendence
U
ریاست
postmastership
U
ریاست پست
chieftaincy
U
ریاست قبیله
chieftainship
U
ریاست قبیله
abbotship
U
ریاست دیر
magistrature
U
ریاست کلانتری
abbay
U
ریاست دیر
superintendence
U
ریاست مدیریت
wardenship
U
مقام ریاست
mayorship
U
ریاست شهرداری
superintendency
U
ریاست مدیریت
patriarchate
U
ریاست طایفه
command of execution
U
ریاست اجرایی
prefecture
U
اداره ریاست
captaincy
U
ریاست بزرگتری
vice president
U
نیابت ریاست
captainship
U
ریاست بزرگتری
patriarchate
U
ریاست خانواده
mayoralty
U
ریاست شهرداری
the party is led by him
U
او بر ان حزب ریاست دارد
he has passed the chair
U
ریاست داشته است
speakership
U
مقام ریاست مجلس
presidential
U
وابسته به ریاست جمهور
rectorate
U
ریاست بنگاه مذهبی
prioship
U
سمت ریاست دیر
bossiness
U
متمایل به ریاست مابی
bossy
U
متمایل به ریاست مابی
You sure have a nerve to ask become a director.
U
آخر تورا چه ره ریاست
presidentship
U
مقام ریاست جمهور
abbatial or abbatical
U
مربوط به ریاست دیر
presided
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presiding
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
rectorate
U
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
magistracy
U
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش
presidency
U
مقام یا دوره ریاست جمهوری
take the chair
U
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
deanship
U
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
take the chair
U
ریاست انجمنی را دارا بودن
capital
U
رئیسی ریاست مابانه عمده
directorates
U
مقام ریاست هیئت مدیره
directorate
U
مقام ریاست هیئت مدیره
presides
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
preside
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
masterfully
U
بطور تحکم امیز ریاست مابانه
marshalsea
U
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
The presidensial election is the topic of the day.
U
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است
interlocking directorate
U
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
unseat
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseating
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
U
محروم کردن نماینده از کرسی
seize
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
republic
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
engross
U
جلب کردن اشغال کردن
to take up
U
اشغال کردن
occupy
U
اشغال کردن
to fill up
U
اشغال کردن
occupation
U
اشغال کردن
occupies
U
اشغال کردن
occupying
U
اشغال کردن
occupations
U
اشغال کردن
indwell
U
اشغال کردن
fill up
U
اشغال کردن
take up
U
اشغال کردن
scavenged
U
در اشغال کاوش کردن
occupation of position
U
اشغال موضع کردن
scavenge
U
در اشغال کاوش کردن
scavenges
U
در اشغال کاوش کردن
preoccupies
U
از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupying
U
از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupy
U
از پیش اشغال یا تصرف کردن
to occupy much space
U
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
racking
U
تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
commit no nuisance
U
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
untenable
U
اشغال نشدنی غیر قابل اشغال
departments
U
کرسی
cathedra
U
کرسی
department
U
کرسی
seater
U
کرسی نشین
anvils
U
اهنین کرسی
anvil
U
اهنین کرسی
rostrum
U
کرسی خطابه
lepus
U
کرسی الجوزاء
rostra
U
کرسی خطابه
bar stool
U
کرسی میکده
pulpits
U
کرسی خطابه
pulpit
U
کرسی خطابه
sleeper wall
U
دیوار کرسی
podium
U
پایه کرسی
benches
U
بر کرسی نشستن
rostrums
U
کرسی خطابه
curule chair
U
کرسی عاج
cassiopeia
U
خداوند کرسی
podiums
U
پایه کرسی
leporis
U
کرسی الجوزاء
bench
U
بر کرسی نشستن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
bars
U
کرسی خطابه وکلا
woolsack
U
کرسی یا صندلی دادگاه
chair
U
کرسی استادی در دانشگاه
leporis
U
عرش کرسی الجبار
bar
U
کرسی خطابه وکلا
gestatoraial chair
U
کرسی حامل پاپ
music stool
U
کرسی پیانو زنان
chairing
U
کرسی استادی در دانشگاه
stool
U
کرسی
[سه یا چهار پایه]
chaired
U
کرسی استادی در دانشگاه
lepus
U
عرش کرسی الجبار
chairs
U
کرسی استادی در دانشگاه
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
benches
U
کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final
[last]
word
<idiom>
U
حرف خود را به کرسی نشاندن
rostral
U
وابسته به منبر یا کرسی خطابه
bench
U
کرسی قضاوت جای ویژه
he lost the seat
U
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
tribune
U
سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
stool
U
کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
To carry ones point. To have ones way.
U
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
He feels he must have the last word.
U
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool
U
کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com