English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Nothing more, thanks. کافی است.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
adequate کافی
adequate U کافی
adequately U بقدر کافی
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
pillow U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
attention U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
leisure U وقت کافی
incompetent U غیر کافی ناشایسته
inadequate U غیر کافی
suffice U کافی بودن
sufficed U کافی بودن
suffices U کافی بودن
sufficing U کافی بودن
skimp U غیر کافی
skimped U غیر کافی
skimping U غیر کافی
skimps U غیر کافی
doze U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing U مقدار کافی از یک دارو خوراک
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
sufficient U کافی
sufficient U مقدار کافی
scantier U غیر کافی
scantiest U غیر کافی
scanty U غیر کافی
insufficiently U بطور غیر کافی
inadequately U بطور غیر کافی
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
underdeveloped U رشد کافی نیافته عقب افتاده
enough U کافی
enough U باندازهء کافی نسبتا
bedsore U زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
decarburizing U گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
demurrer U ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
diesel ramjet U موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
due care U مراقبت کافی
enow U کافی
he had a good supply of coal U زغال سنگ کافی ذخیره کرده
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
hollerith code U سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
inextenso U بطول کافی
liberal gift U بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
long run U مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
necessary and sufficient U لازم و کافی
plenty of rain U باران کافی
prima facie evidence U مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
state lamb U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
sufficient condition U شرط کافی
sufficient conditions U شرایط کافی
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
touch football U نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
voteless U بدون رای کافی
well educatd U دارای تحصیلات کافی
well paid U دارای حقوق کافی
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
My tea is not cool enough to drink. U چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
The room is bare of furniture . U این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
leave (let) well enough alone <idiom> U دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
on easy street <idiom> U پول کافی برای زندگی راحت داشتن
run short <idiom> U کافی نبودن
well-to-do <idiom> U پول کافی برای امرار معاش کردن
in short supply <idiom> U نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
Is there enough time to change trains? U آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
I'm old enough to take care of myself. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
restoration U احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
acceptable <adj.> U کافی
adequate <adj.> U کافی
good [sufficient] <adj.> U کافی
satisfactory <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
sufficing <adj.> U کافی
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
be adequate U کافی بودن
be enough U کافی بودن
be sufficient U کافی بودن
last [be enough] U کافی بودن
reach U کافی بودن
suffice U کافی بودن
Other Matches
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
So much for theory! <idiom> U به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
So much for that. <idiom> U اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com