English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
Other Matches
touch off <idiom> U شروع کاری
come to <idiom> U شروع کاری
Back to the drawing board <idiom> U [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
start off U شروع کردن شروع شدن
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
embarking U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
embarks U شروع کردن
tee off U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
embarked U شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
commences U شروع کردن
embark U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
commencing U شروع کردن
commence U شروع کردن
streek U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
set in U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
commenced U شروع کردن
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
to open fire U شروع به اتش کردن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
warm up U شروع کردن به کار
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to start U شروع کردن به دویدن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
launched U شروع کردن حمله
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
tune up U شروع باواز کردن
to gather way U شروع بحرکت کردن
launches U شروع کردن حمله
open fire U شروع به تیراندازی کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
do up U شروع بکار کردن
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
launching U شروع کردن حمله
launch U شروع کردن حمله
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to get to U شروع کردن دست گرفتن
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
trigger U شروع کردن حمله یاکار
attempt U قصد کردن شروع به جرم
triggers U شروع کردن حمله یاکار
triggered U شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
attempting U قصد کردن شروع به جرم
attempts U قصد کردن شروع به جرم
attempted U قصد کردن شروع به جرم
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
begin U اغاز نهادن شروع کردن
begins U اغاز نهادن شروع کردن
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launched U شروع کردن اقدام کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
initiates U اغاز کردن شروع کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
initiation U شروع کار شروع
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
stucco U گچ کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
flourish U زینت کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
calker U بتونه کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
rodeo U سوار کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
shyster U دغل کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
enamel U مینا کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
manipulation U دست کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com