English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to put something into cold storage <idiom> U چیزی را به بعد موکول کردن
to put something on the shelf <idiom> U چیزی را به بعد موکول کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
relegates U موکول کردن
relegated U موکول کردن
relegate U موکول کردن
relegating U موکول کردن
postponement U موکول ببعد کردن
contango U به بعد موکول کردن
shelve U ببعد موکول کردن
deep freezes U به بعد موکول کردن
postponements U موکول ببعد کردن
shelved U ببعد موکول کردن
deep freeze U به بعد موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
to lay on the table U بوقت دیگر موکول کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
adjourned U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off U ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill U مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
contingents U موکول
dependence U موکول
contingent U موکول
subjects U موکول به
subjected U موکول به
even tual U موکول
subjecting U موکول به
dependance U موکول
subject U موکول به
dependent U موکول
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
pend U موکول بودن
contingents U موکول یا موقوف به
dependent U عایله موکول به
conditional U موکول مقید
contingent U موکول یا موقوف به
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
subject to your approval U موکول به تصویب شما
eventual U موکول بانجام شرطی
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
adjourn U موکول بروز دیگر شدن
adjourns U موکول بروز دیگر شدن
adjourned U موکول بروز دیگر شدن
adjourning U موکول بروز دیگر شدن
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
esorow U سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
estate in remainder U ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
modus vivendi U توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
fill U پر کردن چیزی
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
defrost U یخ چیزی را اب کردن
fills U پر کردن چیزی
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
to smell at something U چیزی را بو کردن
make something do U با چیزی تا کردن
to reason out something U چیزی را حل کردن
deducts U کم کردن چیزی از کل
deducting U کم کردن چیزی از کل
deducted U کم کردن چیزی از کل
to cut something U چیزی را کم کردن
to work out something U چیزی را حل کردن
make do with something U با چیزی تا کردن
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
to throw something overboard U چیزی را ول کردن
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
deduct U کم کردن چیزی از کل
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
craving [for something] U هوس [چیزی را] کردن
hunger [for something] U هوس [چیزی را] کردن
to touch something U لمس کردن چیزی
to agree on something U سازش کردن با چیزی
to agree on something U موافقت کردن با چیزی
simplifies U ساده تر کردن چیزی
to avoid something U دوری کردن از [چیزی]
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
To spit at someone (something). U بکسی (چیزی ) تف کردن
to get [hold of] something U فراهم کردن چیزی
to point to something U به چیزی اشاره کردن
To give the meaning of something . to interpret something . U چیزی را معنی کردن
to limit something U چیزی را محصور کردن
to confine something to something U چیزی را محصور کردن
to restrict something U چیزی را محصور کردن
speak out <idiom> U دفاع کردن از چیزی
to point to something U به چیزی متوجه کردن
try (something) out <idiom> U امتحان کردن(چیزی)
to make something U چیزی را درست کردن
to bring something U فراهم کردن چیزی
fill up U کاملاگ پر کردن چیزی
to mull over something U بازاندیشی کردن چیزی
to obtain something U کسب کردن چیزی
to lay stress on something U چیزی راتاکید کردن
to sweeten something U چیزی را شیرین کردن
To prepare something. To get somethings ready. U چیزی را حاضر کردن
to chop something off U قطع کردن چیزی
clean U تمیز کردن چیزی
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
preparations U آماده کردن چیزی
to make something clear U چیزی را روشن کردن
replaced U چیزی را تعویض کردن
preparation U آماده کردن چیزی
replace U چیزی را تعویض کردن
to think over something U بازاندیشی کردن چیزی
to lop something off U قطع کردن چیزی
to make amends for something U جبران کردن چیزی
cleanest U تمیز کردن چیزی
cleans U تمیز کردن چیزی
to atone for something U جبران کردن چیزی
cleaned U تمیز کردن چیزی
simplifying U ساده تر کردن چیزی
simplify U ساده تر کردن چیزی
to demonstrate against something U بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to give credence to something U به چیزی باور کردن
to put [place] credence in something U به چیزی باور کردن
to give credence to something U به چیزی اعتقاد کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com