Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to put something into cold storage
<idiom>
U
چیزی را به بعد موکول کردن
to put something on the shelf
<idiom>
U
چیزی را به بعد موکول کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
relegates
U
موکول کردن
relegated
U
موکول کردن
relegate
U
موکول کردن
relegating
U
موکول کردن
postponement
U
موکول ببعد کردن
contango
U
به بعد موکول کردن
shelve
U
ببعد موکول کردن
deep freezes
U
به بعد موکول کردن
postponements
U
موکول ببعد کردن
shelved
U
ببعد موکول کردن
deep freeze
U
به بعد موکول کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
to lay on the table
U
بوقت دیگر موکول کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
adjourned
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off
U
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill
U
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
contingents
U
موکول
dependence
U
موکول
contingent
U
موکول
subjects
U
موکول به
subjected
U
موکول به
even tual
U
موکول
subjecting
U
موکول به
dependance
U
موکول
subject
U
موکول به
dependent
U
موکول
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
pend
U
موکول بودن
contingents
U
موکول یا موقوف به
dependent
U
عایله موکول به
conditional
U
موکول مقید
contingent
U
موکول یا موقوف به
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
subject to your approval
U
موکول به تصویب شما
eventual
U
موکول بانجام شرطی
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
adjourn
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourns
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourned
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourning
U
موکول بروز دیگر شدن
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
esorow
U
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
estate in remainder
U
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denouncing
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minding
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
U
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
U
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
modus vivendi
U
توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
fill
U
پر کردن چیزی
defrosted
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
U
یخ چیزی را اب کردن
defrost
U
یخ چیزی را اب کردن
fills
U
پر کردن چیزی
defrosts
U
یخ چیزی را اب کردن
to smell at something
U
چیزی را بو کردن
make something do
U
با چیزی تا کردن
to reason out something
U
چیزی را حل کردن
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
to cut something
U
چیزی را کم کردن
to work out something
U
چیزی را حل کردن
make do with something
U
با چیزی تا کردن
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
craving
[for something]
U
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
U
هوس
[چیزی را]
کردن
to touch something
U
لمس کردن چیزی
to agree on something
U
سازش کردن با چیزی
to agree on something
U
موافقت کردن با چیزی
simplifies
U
ساده تر کردن چیزی
to avoid something
U
دوری کردن از
[چیزی]
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
to get
[hold of]
something
U
فراهم کردن چیزی
to point to something
U
به چیزی اشاره کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
U
چیزی را معنی کردن
to limit something
U
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
U
چیزی را محصور کردن
to restrict something
U
چیزی را محصور کردن
speak out
<idiom>
U
دفاع کردن از چیزی
to point to something
U
به چیزی متوجه کردن
try (something) out
<idiom>
U
امتحان کردن(چیزی)
to make something
U
چیزی را درست کردن
to bring something
U
فراهم کردن چیزی
fill up
U
کاملاگ پر کردن چیزی
to mull over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
to obtain something
U
کسب کردن چیزی
to lay stress on something
U
چیزی راتاکید کردن
to sweeten something
U
چیزی را شیرین کردن
To prepare something. To get somethings ready.
U
چیزی را حاضر کردن
to chop something off
U
قطع کردن چیزی
clean
U
تمیز کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
preparations
U
آماده کردن چیزی
to make something clear
U
چیزی را روشن کردن
replaced
U
چیزی را تعویض کردن
preparation
U
آماده کردن چیزی
replace
U
چیزی را تعویض کردن
to think over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
to lop something off
U
قطع کردن چیزی
to make amends for something
U
جبران کردن چیزی
cleanest
U
تمیز کردن چیزی
cleans
U
تمیز کردن چیزی
to atone for something
U
جبران کردن چیزی
cleaned
U
تمیز کردن چیزی
simplifying
U
ساده تر کردن چیزی
simplify
U
ساده تر کردن چیزی
to demonstrate against something
U
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to give credence to something
U
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
U
به چیزی باور کردن
to give credence to something
U
به چیزی اعتقاد کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com