English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
redone U انجام دادن مجدد چیزی
to get oven U به پایان رساندن
run out (of something) <idiom> U به پایان رساندن
to bring to an end U به پایان رساندن
to see out U به پایان رساندن
to go through with U به پایان رساندن
to see through U به پایان رساندن
get done with U به پایان رساندن
do away with <idiom> U به پایان رساندن
follow through <idiom> U به پایان رساندن
get over U به پایان رساندن
get through U به پایان رساندن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
get through U به پایان رساندن گذراندن
to sing out U با اوازبه پایان رساندن
dash off <idiom> U سریعا به پایان رساندن
make short work of something <idiom> [به سرعت به پایان رساندن]
wind up <idiom> U به پایان رساندن ،تسویه کردن
polish off <idiom> U به طور کامل به پایان رساندن
surcease U پایان یافتن بپایان رساندن
We don't do things halfway. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
terminate U پایان دادن پایان یافتن
terminated U پایان دادن پایان یافتن
terminates U پایان دادن پایان یافتن
godspeed U پایان انجام
discharge of contract U انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
make a reality U به انجام رساندن
fulfill [American] U به انجام رساندن
execute U به انجام رساندن
bring inbeing U به انجام رساندن
accomplish U به انجام رساندن
carry out U به انجام رساندن
put into practice U به انجام رساندن
put into effect U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
put ineffect U به انجام رساندن
carry into effect U به انجام رساندن
implement U به انجام رساندن
make something happen U به انجام رساندن
bring into being U به انجام رساندن
actualise [British] U به انجام رساندن
no sweat <idiom> U بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
whip up <idiom> U به راحتی وسریع به انجام رساندن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to be over something U به پایان رسیدن چیزی
sit out U تا پایان چیزی نشستن
damage U آسیب رساندن به چیزی
to be over something U به اتمام رساندن چیزی
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To bring something to someones notice ( attention ) . U چیزی را بنظر کسی رساندن
to tip one the wink U با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
work off U از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
turn the tide <idiom> U چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
sign off U پایان دادن به
wind up U پایان دادن
imbody U جا دادن رساندن
supplying U رساندن دادن به
supplied U رساندن دادن به
supply U رساندن دادن به
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lift a blockade U محاصره را پایان دادن
extend U طول دادن رساندن
extending U طول دادن رساندن
give U رساندن تخصیص دادن
giving U رساندن تخصیص دادن
broadcasts U اشاعه دادن رساندن
extends U طول دادن رساندن
gives U رساندن تخصیص دادن
broadcast U اشاعه دادن رساندن
to wind up U خاتمه دادن بپایان رساندن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
rugby point U امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
attack U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
carry one's bat U تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
folds U بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded U بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
fold U بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
maximised U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizes U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizing U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximising U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximized U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximises U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximize U به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
eol U پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in U پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
driven U انجام شده توسط چیزی
overscan U از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
objectives U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
ways and means U طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
let it rip <idiom> U انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
effectuate U انجام دادن صورت دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
delays U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fullest U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
full U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
fulfil U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
go through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
char U انجام دادن
do up U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
coverings U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
cover U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
covers U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
implement U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
performed U انجام دادن
performs U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
put on U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
implemented U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
chare U انجام دادن
perform U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
implements U انجام دادن
implementing U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com